روژان دختری ۱۱ ساله است و در کلاس پنجم ابتدایی در کرج درس میخواند. او تا پیش از رفتن به مدرسه در کنار پدر و مادر و خواهر و برادرش در کانون گرم خانواده زندگی شاد و شیرینی داشت و در عالم خیالات کودکانهی خود آزاد و رها و پر نشاط بود. اما از وقتی که قرار شد به مدرسه برود و درس بخواند و برای نخستین بار بر خلاف میل و ارادهاش مقنعه سرش کردند، روزگارش تغییر کرد. روژان آن روز به حدی گریه و زاری و بیقراری کرد که مادرش نیز با او گریست. چارهای نبود؛ روژان برای رفتن به مدرسه و درس خواندن باید مانند هزاران دختر دانشآموز هموطنش که به اجبار مقنعه سر کرده بودند، مقنعه سر میکرد، در غیر این صورت خبری از رفتن به مدرسه و درس خواندن نبود. خنده و مهربانیهایی که روژان در خانه تجربه کرده بود در مدرسه جایش را به خشونت و عبوسیت داد و روژان دیگر آن شور و نشاط همیشگی را نداشت. فضای سرد و آزار دهندهی مدرسه آزارش میداد و روژان همیشه از آن در رنج بود.
اکنون پنج سال از آن روز گذشته و روژان هنوز هم به آن مقنعه خو نگرفته و از آن بیزار است. روژان یک بار در مدرسه مقنعهاش را لحظهای بیرون آورده بود تا نفسی تازه کند، ولی بلافاصله با پرخاش و سرزنشهای تند معاون مدرسه روبهرو شد و سریع آن را سرش کرد. علاوه بر همهی اینها، روژان دروسی را که در کتابهای درسی میخواند اصلاً دوست نداشت و از هر آنچه در مدرسه میدید و میشنید به نوعی بیزار بود. او حالا دیگر فهمیده بود که غیر از منزل هیچ کجای دیگر این شهر و مملکت نمیتواند بدون مقنعه راه برود و حضور پیدا کند و این مقنعهی لعنتی چون کابوسی تلخ و ترسناک دست از سرش بر نمیدارد. زمانی که در سن نه سالگی برای او و همکلاسیهایش در مدرسه مراسم «جشن تکلیف» گرفتند و به اجبار چادر سرش کردند، روژان باز هم گریست. اگرچه هیچ درک درستی از رسیدن به سن تکلیفی که آنها برایش تعیین کرده بودند نداشت و هرگز نفهمید معنی و مفهوم این کارها چیست؛ همانطور که هرگز نفهمید چرا باید موهای بلند و زیبایش را زیر مقنعهی مشکی سنگینی که از آن بیزار است پنهان کند. روژان فراموش نکرده که در مدرسه بارها کیفش را بازرسی کردند و خوب به یاد دارد موقع عبور از خیابان با ترس و لرز از کنار مامورهای گشت ارشاد و مامورین نیروی انتظامی عبور کرده و دچار حس ناامنی میشد.
روزی که شنید مامورین گشت ارشاد دختری به نام مهسا امینی را –که فقط چند سالی از خودش بزرگتر بود— به خاطر اینکه چند تار مویش بیرون بوده، کشتهاند، تمام وجودش لرزید و همصدا شد با شعار «زن زندگی آزادی» که آن روزها از سینهی میلیونها زن و مرد ایرانی همراه با بغضهای فروخوردهشان بلند شد و آسمان ایران را پر کرد؛ جنبشی که سر خاموشی ندارد و روژان به آن امید بسته است.
قصهی تلخ حجاب و پیامدهای آن
از دو هفته پس از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون، اجباری شدن حجاب در ایران چون یک بختک شوم سایهی سنگینش را بر زندگی مردم ایران و به ویژه زنان این سرزمین گسترانیده و باعث سلب آسایش، امنیت و آزادی و حتی گرفتن جان عزیزشان شده است. حجاب اجباری کلیت هویت زن را به چالش گرفته و به طور دائم، هم بر جسم و هم بر جانشان تازیانهها نواخته و مینوازد و بدیهیترین حقوق انسانی و اجتماعی را از آنان سلب کرده است. این معضل در طول ۴۴ سال و اندی حاکمیت جمهوری اسلامی هر روز و هر ساعت فجایعی را به شکلی برای مردم ایران و به ویژه برای زنان رقم زده است؛ به طوری که به نظر میرسد امروزه کمترین خانوادهای در ایران پیدا میشود که از این ناحیه صدمه ندیده باشد و به همین خاطر صبر مردم از مسئلهی حجاب لبریز و اکثریت قریب به اتفاق جامعه به آن معترض شدهاند. در واقع رفتار و حرکات خلاف قانون و مستبدانهی نهادهای مختلف در جمهوری اسلامی و به ویژه گشت ارشاد طی این سالها باعث شد که بغضهای فروخوردهی مردم از رفتار و کردار حجاببانها در کنار دیگر مشکلاتی که حاکمیت برایشان ایجاد کرده، به فریاد آزادیخواهی تبدیل شود.
تنها چندی پس از مرگ مهسا امینی، مقابله با بیحجابی از سوی حجاببانها در روند تدوام خود باعث مرگ آرمیتا گراوند، دانشآموز ۱۶ ساله نیز شد. شواهد نشان میدهد که آرمیتا هنگام سوار شدن به مترو به دلیل نداشتن حجاب از سوی حجاببانهای مستقر در ورودی مترو تهران مورد ضرب و شتم قرار گرفت. او دچار ضربهی مغزی شد و چندی بعد در بیمارستان جان سپرد.
مقابله با بیحجابی که در سالهای قبل از سوی ماموران کمیتههای انقلاب اسلامی و به صورت غیرقانونی بر زنان اعمال میشد در طول ۴۴ سال و اندی حاکمیت جمهوری اسلامی تداوم داشته و اکنون به دلیل حجم گسترهی بیحجابی اشکال پیچیدهتری نیز به خود گرفته؛ از ادعاهای تشخیص چهرهی زنان بیحجاب توسط دوربینهای مداربسته در ایستگاههای متروی شهرهای بزرگ گرفته تا تعداد بیشماری از شهروندان در سراسر کشور که توسط دوربینهای کنترل ترافیک در حال رانندگی شناسایی و پیامک مرتبط با حجاب دریافت میکنند. بسیاری از این شهروندان، خودروهایشان توقیف شده و در پارکینگها خاک میخورد و صاحبانشان جریمه شده و در این رابطه متحمل زیان و ضررهای فراوان شدند.
اخیراً هم که تصویب لایحهای با نام «لایحه حمایت از خانواده از طریق ترویج فرهنگ عفاف و حجاب» در مرکز توجه مجلس است که در صورت تصویب، دولت رئیسی آن را با کمال میل اجرا خواهد کرد. تردیدی نیست با تصویب این لایحه، رنج زنان ایرانی با شدت و حدت بیشتری ادامه یابد و آزادی و امنیت زنان بیش از پیش خدشهدار خواهد شد. در حالی که این لایحه حتی مورد ایرادهای فراوان در شورای نگهبان قرار گرفته و هنوز به تصویب نرسیده ولی مقابله با به اصطلاح بیحجابی به اشکال مختلف و با شدت فراوان هنوز هم به صورت غیرقانونی ادامه دارد.
در پایان جا دارد اشاره شود که معضل حجاب اجباری در جامعهی ایران که حاکمیت گویی آن را وسیلهای برای رسیدن به اهداف خاص خود قرار داده حکایت تلخ و دردناکی است که تاریخ از آن به زشتی یاد خواهد کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر