۱۴۰۴ مهر ۵, شنبه

ملی‌گرایی فرهنگی و حافظه‌ی جمعی در ایران

 حافظه‌ی جمعی در جوامعی که با بحران‌های سیاسی و ساختارهای سرکوبگر مواجه‌اند، صرفاً به‌منزله‌ی بازخوانی گذشته عمل نمی‌کند، بلکه به عرصه‌ای برای مقاومت فرهنگی، بازتعریف هویت اجتماعی، و مطالبه‌گری حقوق بشری بدل می‌شود. در بستر ایران معاصر، بازنمایی نمادهای ملی –از پرچم و آیین‌های فرهنگی گرفته تا اشعار و موسیقی‌های میهنی— کارکردی دوگانه یافته است: از یک سو، حامل پیوندهای تاریخی و نشانه‌های همبستگی ملی است، و از سوی دیگر، به‌واسطه‌ی خوانش امنیتی حاکمیت، اغلب در زمره‌ی تهدیدهای سیاسی تلقی می‌شود. این دوگانگی موجب می‌شود که حافظه‌ی جمعی به میدان اصلی تقابل میان جامعه و دولت تبدیل گردد؛ جایی که نزاع بر سر معنا و مشروعیت، همزمان نزاع بر سر حقوق بنیادین انسان‌هاست.

از منظر حقوق بشری، پرسش اصلی در چنین شرایطی به محدودیت‌های ساختاری برمی‌گردد که آزادی بیان، حق بر هویت فرهنگی، و حقوق برابر زنان را در برابر سیاست‌های امنیتی و ایدئولوژیک دولت به حاشیه می‌راند. زنان، هنرمندان و کنشگران فرهنگی در خط مقدم این تقابل قرار دارند، زیرا بدن، روایت و خلاقیت آنان واجد معنایی است که با نظم رسمی سازگار نیست و از این رو، به‌سرعت موضوع کنترل و سرکوب قرار می‌گیرد. در فقدان نهادهای مستقل قضایی و سازوکارهای عدالت انتقالی، حافظه‌ی جمعی اهمیتی مضاعف می‌یابد؛ زیرا در غیاب پاسخ‌گویی ساختاری، روایت‌های فرهنگی به یکی از معدود بسترهای ترمیم اجتماعی و بازآفرینی تاریخ مشترک تبدیل می‌شوند. با این حال، این ظرفیت در صورتی می‌تواند پایدار و موثر باشد که با کنش‌های حقوقی و پیوند با چارچوب‌های بین‌المللی حقوق بشر همراه گردد؛ در غیر این صورت، حافظه‌ی جمعی در معرض خطر فروکاستن به سطحی نمادین و صرفاً نوستالژیک باقی خواهد ماند.

 

حافظه‌ی جمعی؛ سازوکاری پویا برای مطالبات حقوق بشری 

حافظه‌ی جمعی، مفهومی که موریس هالبواکس آن را بازشناسی و تحلیل کرد، به فرایند بازتولید تاریخ و معنا توسط گروه‌های اجتماعی اشاره دارد و نه صرفاً ثبت وقایع گذشته. این حافظه‌ی اجتماعی و میان‌ذهنی از طریق روایت‌ها، نمادها، آیین‌ها و بازتفسیرهای مداوم شکل می‌گیرد و بازآفرینی معنا در نسبت با نیازهای هویتی و فرهنگی حال حاضر را ممکن می‌سازد. از این منظر، حافظه‌ی جمعی نه تنها وسیله‌ای برای ثبت تاریخ، بلکه سازوکاری فعال برای شکل‌دهی هویت جمعی و انسجام اجتماعی است و می‌تواند به میدان مقاومت فرهنگی در برابر فشارهای ایدئولوژیک و سرکوب سیاسی تبدیل شود.

یکی از نمودهای بارز این ظرفیت در ایران معاصر، بازتولید ملی‌گرایی فرهنگی است. در شرایط تهدیدهای خارجی و فشارهای داخلی، جامعه از طریق بازخوانی میراث تاریخی، اسطوره‌ها، متون ادبی و آیین‌های فرهنگی، نشانه‌های ملی را احیائ می‌کند. این بازتولید، حافظه‌ی جمعی را به ابزاری برای بازتعریف هویت ملی و بازآفرینی «وطن» بدل می‌سازد؛ مفهومی که فراتر از واحد سیاسی، بار معنایی فرهنگی، عاطفی و هویتی دارد. بازنمایی‌های ملی در هنر، موسیقی، ادبیات و حتی رسانه‌های دیجیتال نشان می‌دهد که حافظه‌ی جمعی چگونه می‌تواند لایه‌های تاریخ مشترک و مقاومت را به سطح آگاهی بیاورد و هویت جمعی را در برابر روایت‌های رسمی بازسازی کند.

از منظر حقوق بشری، بازتولید ملی‌گرایی فرهنگی با اصول بنیادین حقوق بشر —به‌ویژه حق بر بیان، حق بر هویت فرهنگی و حق بر حقیقت— گره می‌خورد. حافظه‌ی جمعی، هنگامی که به بازتولید نمادها و روایت‌های ملی می‌پردازد، نه تنها عرصه‌ای برای احیای فرهنگ و تاریخ است، بلکه بستر مطالبه‌ی حقوق فرهنگی و مقابله با محدودیت‌های ناشی از سانسور و سرکوب را نیز فراهم می‌آورد. این ویژگی حافظه‌ی جمعی، اهمیت آن را در جوامعی که نهادهای پاسخگو و عدالت انتقالی ناکارآمدند، دوچندان می‌کند؛ زیرا جامعه از طریق حافظه‌ی جمعی تلاش می‌کند خلائ ناشی از فقدان پاسخگویی و عدالت تاریخی را پر کند و همبستگی اجتماعی و مشروعیت فرهنگی خود را بازتولید نماید.

بنابراین، حافظه‌ی جمعی و ملی‌گرایی فرهنگی در ایران معاصر به هم تنیده‌اند: یکی زمینه‌ساز بازآفرینی هویت ملی است و دیگری، بستر مطالبه‌ی حقوق بشر و مقاومت فرهنگی. این پیوند نشان می‌دهد که حافظه‌ی جمعی فراتر از یادآوری گذشته عمل می‌کند و می‌تواند هم ابزار انسجام اجتماعی و هویت‌یابی ملی باشد و هم مکانیسمی برای مقابله با محدودیت‌ها و نقض حقوق بنیادین.

 

ملی‌گرایی فرهنگی و حقوق زنان در ایران معاصر

ملی‌گرایی فرهنگی در ایران معاصر به‌عنوان فرایندی جمعی و نمادین، از طریق بازتولید روایت‌های تاریخی، آیین‌ها و نمادهای فرهنگی، نقش مهمی در شکل‌دهی هویت جمعی و انسجام اجتماعی ایفا می‌کند. این بازتولید فرهنگی، هنگامی که با حضور زنان در عرصه‌ی عمومی ترکیب می‌شود، نمودهای پیچیده‌ای پیدا می‌کند؛ زنان، به‌عنوان فعالان فرهنگی و اجتماعی، از ظرفیت حافظه‌ی جمعی برای بازتعریف جایگاه خود و شکل‌دهی به حضور جمعی استفاده می‌کنند. بازخوانی متون تاریخی و ادبی، اسطوره‌ها و روایت‌های فرهنگی، زمینه‌ای برای بازتولید هویت ملی فراهم می‌آورد و امکان مشارکت فرهنگی و اجتماعی را همزمان تقویت می‌کند.

بازنمایی‌های ملی در هنر، موسیقی، آیین‌ها و رسانه‌های دیجیتال نمونه‌هایی از این فرایند هستند. حضور زنان در چنین فضاهایی، از جمله مشارکت در بازنمایی‌های دیجیتال، بازخوانی متون حماسی و شرکت در آیین‌های فرهنگی، به گونه‌ای عمل می‌کند که تجربه‌های اجتماعی آن‌ها با لایه‌های تاریخی هویت ملی هم‌پیوند می‌شود. این تعامل، نه تنها انسجام جمعی را تقویت می‌کند، بلکه امکان بازتعریف نقش زنان در عرصه‌ی اجتماعی را نیز فراهم می‌آورد. در این چارچوب، حافظه‌ی جمعی و بازتولید ملی‌گرایانه، بستری برای بازتولید معنا و مشروعیت فرهنگی حضور زنان ایجاد می‌کند و آنان را قادر می‌سازد که بخشی از روایت هویت جمعی باشند.

با این حال، محدودیت‌ها و قواعد نهادی در عرصه‌ی عمومی، از جمله در حوزه‌ی پوشش و رفتار اجتماعی، هم‌چنان بر تجربه‌ی حضور زنان اثرگذار است. تغییرات مقطعی در شیوه‌های نظارتی و کاهش شدت مداخله‌ها غالباً واکنش به شرایط اجتماعی و انتظارات جمعی است و نه نشانه‌ای از تغییرات بنیادین در چارچوب سیاست‌ها. این واقعیت، همواره پویایی میان بازتولید فرهنگی از پایین و ساختارهای نهادی رسمی را نمایان می‌کند. به این ترتیب، ملی‌گرایی فرهنگی و حافظه‌ی جمعی در ایران معاصر هم ابزار بازتولید هویت ملی و انسجام جمعی هستند و هم عرصه‌ای برای بازنمایی حضور زنان در فرهنگ و جامعه فراهم می‌آورند. این رابطه‌ی پیچیده، تعامل میان گذشته، حال و بازتعریف نقش زنان را نشان می‌دهد و بیانگر ظرفیت و محدودیت‌های ملی‌گرایی فرهنگی در شکل‌دهی به عرصه اجتماعی و فرهنگی ایران است.

 

تناقض حافظه‌ی جمعی و سرکوب نهادی 

حافظه‌ی جمعی، به مثابه فرایندی که جامعه از طریق آن گذشته را نه صرفاً ثبت بلکه بازآفرینی و معنا می‌بخشد، گاه با ساختارهای نهادی و سیاست‌های رسمی در تضاد قرار می‌گیرد. در ایران معاصر، بازتولید روایت‌های ملی، اسطوره‌ای و فرهنگی از سوی مردم، نمونه‌ای برجسته از ظرفیت حافظه‌ی جمعی برای شکل‌دهی هویت جمعی و ایجاد انسجام اجتماعی است. این بازتولید، عمدتاً خارج از چارچوب‌های رسمی و نظارتی جریان دارد و در نتیجه، ممکن است با محدودیت‌ها و مداخلات نهادی مواجه گردد. تضاد میان حافظه‌ی جمعی و سرکوب نهادی، نه صرفاً یک تقابل نمادین، بلکه پارادوکس ساختاری‌ای است که هم توانایی بازتولیدی و هم محدودیت‌های سیاست‌محور را آشکار می‌کند.

نمونه‌های عینی این تناقض در حوزه‌های فرهنگی و هنری قابل مشاهده است. سانسور آثار هنری، ممنوعیت نمایش نمادهای ملی پیشااسلامی، محدودیت فعالیت هنرمندان و شاعران و مواجهه با موسیقی‌هایی که روایت رسمی را به چالش می‌کشند، نمونه‌هایی از واکنش نهادی به ظهور حافظه‌ی جمعی ملی‌گرایانه‌اند. این اقدامات نشان می‌دهد که بازنمایی فرهنگی ملی، حتی زمانی که از پایین و در بستر زندگی روزمره شکل می‌گیرد، می‌تواند توسط ساختارهای قدرت به‌عنوان تهدیدی سیاسی یا اجتماعی تلقی شود. به عبارت دیگر، حافظه‌ی جمعی نه صرفاً بازتولید گذشته، بلکه عرصه‌ای برای بازتعریف معنا و مشروعیت فرهنگی است که با محدودیت‌های نهادی در تعامل دائمی قرار دارد.

رسانه‌های دیجیتال به‌عنوان بسترهای نوین بازتولید حافظه، نقش دوگانه‌ای ایفا می‌کنند. استفاده از نمادهای ملی در پروفایل‌ها، بازنشر روایت‌های تاریخی و مشارکت در آیین‌های فرهنگی-دیجیتال، ظرفیت بازتولید هویت جمعی را تقویت می‌کند، اما همزمان ممکن است موجب محدودیت‌ها یا مداخلات نهادی گردد. این پیچیدگی نشان می‌دهد حافظه‌ی جمعی، با وجود استقلال نمادین و فرهنگی، به چارچوب‌های نهادی و سیاست‌های رسمی متصل است و تحقق کامل آن در غیاب تعامل با این چارچوب‌ها محدود می‌ماند. در نهایت، تناقض میان حافظه‌ی جمعی و سرکوب نهادی یک شبکه‌ی پویا از ظرفیت‌ها و محدودیت‌ها ایجاد می‌کند. حافظه‌ی جمعی امکان بازتولید هویت ملی و انسجام فرهنگی را فراهم می‌آورد، اما مداخلات و محدودیت‌های نهادی دامنه‌ی اثرگذاری آن را محدود می‌سازند.

 

موخره

تحلیل حافظه‌ی جمعی و ملی‌گرایی فرهنگی در ایران معاصر نشان می‌دهد که این دو پدیده به‌طور همزمان ظرفیت ایجاد انسجام اجتماعی و بازتعریف هویت ملی را دارند و عرصه‌ای برای حضور و مشارکت فرهنگی و اجتماعی گروه‌های مختلف، به‌ویژه زنان، فراهم می‌آورند. بازتولید نمادها، روایت‌های تاریخی و آیین‌های فرهنگی نه صرفاً بازنمایی گذشته، بلکه فرآیندی فعال و انتخاب‌گر است که جامعه را قادر می‌سازد معنا و مشروعیت فرهنگی خود را در مواجهه با تهدیدها و محدودیت‌های روزمره بازآفرینی کند. این فرآیند نشان می‌دهد که حافظه‌ی جمعی، به رغم محدودیت‌های نهادی، یکی از سازوکارهای کلیدی بازتولید هویت جمعی و انسجام فرهنگی است.

با این حال، تعامل حافظه‌ی جمعی با ساختارهای نهادی همواره پارادوکسیکال است. محدودیت‌ها و مداخلات سیاسی و فرهنگی، از جمله سانسور هنری، محدودیت فعالیت هنرمندان، کنترل رسانه‌ها و محدودیت‌های اجتماعی مرتبط با رفتار و پوشش زنان، دامنه‌ی اثرگذاری حافظه‌ی جمعی و ملی‌گرایی فرهنگی را محدود می‌سازد. حتی زمانی که ملی‌گرایی فرهنگی از پایین و از بطن زندگی روزمره برمی‌خیزد، مواجهه با نهادهای رسمی و قواعد نهادی نشان می‌دهد که بازتولید فرهنگی به‌طور کامل نمی‌تواند از فشارها و تهدیدهای سیاست‌محور مستقل باشد. این تنش، بیانگر یک شبکه‌ی پیچیده از ظرفیت‌ها و محدودیت‌ها است که حافظه‌ی جمعی و ملی‌گرایی فرهنگی در آن فعال می‌شوند و همزمان با موانع نهادی و سیاسی مواجه می‌گردند.

علاوه بر این، فضای دیجیتال و رسانه‌های نوین به‌عنوان عرصه‌ای برای بازتولید حافظه و مشارکت فرهنگی، هم امکان بازنمایی گسترده‌تر هویت جمعی را فراهم می‌آورند و هم زمینه‌ی بالقوه‌ای برای محدودیت‌های نهادی و نظارتی ایجاد می‌کنند. این امر نشان‌دهنده‌ی ماهیت دوگانه‌ی حافظه‌ی جمعی است که هم توانمندساز و هم محدودکننده است و برای تحلیل کامل آن نیازمند نگاه میان‌رشته‌ای به فرهنگ، سیاست و جامعه هستیم.

در مجموع، حافظه‌ی جمعی و ملی‌گرایی فرهنگی در ایران معاصر نقش سازنده‌ای در بازتولید هویت ملی و انسجام اجتماعی ایفا می‌کنند، اما بدون وجود چارچوب‌های نهادی منعطف و تعاملات فرهنگی-سیاسی موثر، توانایی آن‌ها برای ایجاد تغییرات ملموس اجتماعی و فرهنگی محدود باقی می‌ماند. این تحلیل نشان می‌دهد که حافظه‌ی جمعی، حتی در مواجهه با محدودیت‌ها و سرکوب نهادی، هم‌چنان یکی از عناصر اصلی بازتولید معنا، هویت و انسجام اجتماعی است و مطالعه آن می‌تواند فهمی دقیق‌تر از تعامل میان فرهنگ، قدرت و جامعه ارائه دهد.

 

زن‌‌کشی در ایران و جهان: بازخوانی تقاطع جنسیت، دولت و خشونت های ساختاری

 فمیساید (Femicide) یا زن‌کشی، به معنای قتل زنان به‌دلیل جنسیتشان، یکی از شدیدترین اشکال خشونت مبتنی بر جنسیت است. در جوهرخود، فمیساید ناشی از نظام‌ ریشه‌دار و دیرپای پدرسالاری و زن‌ستیزی است که در آن، جان زنان در مقام فرودست و بی‌‌ارزش قلمداد گردیده و اعمال کنترل بر آنان طبیعی جلوه داده می‌شود و زمانی‌که زنان از هنجارهای اجتماعی سر باز می‌زنند، خشونت مشروع می‌گردد. فمیساید، ریشه در نابرابری‌های ساختاری دارد و پایان مرگ‌بار زنجیره‌ای از خشونت‌ها علیه زنان است.

در سراسر جهان، عوامل متعددی زمینه‌ساز فمیساید هستند. هنجارهای پدرسالارانه‌ای که زنان را فرودست یا ملک مردان می‌پندارند، مهم‌ترین ریشه‌ی پدیده‌ی زن‌کشی به‌شمار می‌روند. وابستگی اقتصادی نیز عامل دیگری است که زنان بسیاری را در روابط خشونت‌آمیز گرفتار می‌کند، راه برون‌رفت را بر آنان می‌بندد و آنان را در معرض خطر مرگ قرار می‌دهد. سنت‌ها و رسوم فرهنگی واپس‌گرا، مانند قتل‌های ناموسی یا قتل‌های مرتبط با جهیزیه نیز، از دیگر زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی هستند که زن‌کشی را تسهیل می‌کنند. خلاهای قانونی و مصونیت از کیفر و یا مجازات‌های ناکافی، این بحران را تشدید می‌کنند. در بسیاری از کشورها، فمیساید به‌عنوان یک جرم مستقل شناخته نمی‌شود، یا اگر هم قوانینی در این زمینه وجود داشته باشد، به‌درستی اجرا نمی‌گردد. به‌عنوان نمونه در آمریکای لاتین، یا حتی در کشورهایی که قوانین مشخصی برای فمیساید دارند، بخش اعظمی از این قتل‌ها بدون مجازات باقی می‌ماند. در این مناطق، زنان هم به‌‌شکل نمادین و هم هدفمند کشته می‌شوند و قتل آنان، اغلب به باندهای تبهکاری، قاچاق مواد مخدر یا درگیری‌های نظامی نسبت داده می‌شود.

کمبود داده و آمار و ثبت ناکافی موارد، پنهان ماندن ابعاد واقعی زن‌کشی در جهان را تشدید می‌کند. در بسیاری از کشورها، قتل زنان بر اساس انگیزه‌ی جنسیتی تفکیک و ثبت نمی‌شود، یا حتی در صورت ثبت، تحت عنوان «خودکشی» طبقه‌بندی می‌گردد. این امر مانع جدی در گردآوری داده‌های دقیق است، ابعاد واقعی فمیساید را پنهان می‌سازد و فرایند پاسخگو کردن صاحبان قدرت و تدوین قوانین حمایتی و سیاست‌های بازدارنده در امر زن‌کشی را تضعیف می‌کند. علی‌رغم این کاستی‌ها، داده‌های موجود تصویری تکان‌دهنده از زن‌‌کشی را ارائه می‌دهند. بنا بر آمار سازمان ملل، در سال ۲۰۲۳ حدود ۸۵ هزار زن عمداً کشته شدند. (۱) هرچند این رقم اندکی کم‌تر از ۸۹ هزار مورد در سال ۲۰۲۲ است، (۲) اما قتل در محیط خانواده –توسط همسر یا بستگان— افزایش یافته است. این یافته‌ها تایید می‌کنند که خانه، هم‌چنان خطرناک‌ترین مکان برای بسیاری از زنان است.

روند زن‌کشی در مناطق مختلف، تفاوت‌ها و شباهت‌هایی را نشان می‌دهند. آمریکای لاتین و کارائیب بالاترین میزان زن‌کشی در جهان را دارند. در مکزیک، شمار زنان کشته‌شده –‌بدون احتساب زنانی که در تصادف و سوانح جان می‌بازند— بین سال‌های ۲۰۱۵ تا ۲۰۲۱ بیش از ۱۳۵درصد بوده است که این امر نشان‌دهنده‌ی وخامت خشونت و هم‌چنین بیش‌تر دیده‌شدن و پرده‌برداشتن از زن‌کشی به‌یمن کنشگری اجتماعی سازمان‌های زنان، فمینیستی و حقوق بشری است. یکی از برجسته‌ترین جنبش‌ها در این زمینه، «نه یک زن کم‌تر» در اروپا است که پس از همه‌گیری کووید-۱۹ شکل گرفت؛ همه‌گیری‌ای که به‌طرز قابل‌توجهی زن‌کشی را افزایش داد. در اسپانیا، قتل زنان از یک مورد در هفته، به یک مورد در هر سه‌روز در سال ۲۰۲۱ رسید و در ایتالیا، تعداد زنان قربانی زن‌کشی در یک‌سال، تقریباً ۱۶ درصد رشد کرد. در خاورمیانه، صدها زن هر سال قربانی قتل‌های ناموسی می‌شوند، در ایران، تخمین‌ها از ۳۷۵ تا ۴۵۰ مورد در سال حکایت دارند. (۳) این آمارها نشان می‌دهند که زن‌کشی پدیده‌ای جهانی است و در بسترهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی کشورهای مختلف تکرار می‌شود.

تداوم یا افزایش زن‌کشی در بسیاری از مناطق، فرایندی است که از تلاقی چندین عامل نشات می‌گیرد. همه‌گیری کرونا با محبوس‌کردن زنان در کنار آزارگرانشان، کاهش دسترسی آنان به خدمات حمایتی و تشدید خطر مرگ‌بار خشونت، شرایط را وخیم‌تر کرد. از سوی دیگر، افزایش آگاهی، فعالیت‌های مدنی و کنشگری اجتماعی نهادهای فمینیستی و زنان، موجب شد موارد بیش‌تری از این قتل‌ها گزارش و در دسته‌بندی «زن‌کشی» ثبت شوند، بااین‌حال، مصونیت از مجازات هم‌چنان امری شایع است. واقعیت آن است که نابرابری‌های جنسیتی ساختاری و نظام‌های حقوقی ضعیف و زن‌ستیز، با بازتولید مداوم چرخه‌ی خشونت، زمینه‌ را برای تداوم زن‌کشی فراهم ساخته‌اند.

زن‌کشی صرفاً یک جنایت نیست، بلکه بحرانی عمیق با ابعاد اجتماعی و سیاسی است. مقابله با آن، پاسخ‌هایی جامع برای ریشه‌کن‌کردن علل بنیادین آن‌را می‌طلبد، اقداماتی که از میان برداشتن هنجارهای پدرسالارانه، تضمین استقلال اقتصادی زنان، اصلاح و اجرای قوانین و بهبود نظام‌های گردآوری داده‌ها را شامل می‌شود. هم‌زمان، تحولی فرهنگی نیز ضروری است: به چالش کشیدن باورهایی که زنان را در جایگاه فرودست قرار می‌دهند و خشونت را مشروع می‌سازند و در مقابل، ساختن جوامعی که در آن‌ها جان زنان به‌طور برابر ارزشمند شمرده شود. بدون تغییرات ساختاری و فرهنگی، زن‌کشی هم‌چنان واقعیتی تلخ و جنایتی غیرانسانی باقی خواهد ماند و در کشورهای مختلف جهان ریشه‌کن نخواهد شد.

زن‌کشی، اشکال و زمینه‌های گوناگونی دارد که امروزه به‌یمن پژوهش‌های متعدد و داده‌های نهادهای بین‌المللی، در موارد زیر طبقه‌بندی شده است:

فمیساید توسط شریک عاطفی

قتل زنان توسط همسر فعلی یا سابق، دوست‌پسر یا شریک عاطفی، رایج‌ترین نوع زن‌کشی در جهان است. این جنایت اغلب در ادامه‌ی خشونت خانگی، در بستر روابط کنترل‌گرانه و اجباری، یا هنگامی که زن برای پایان‌دادن به رابطه تلاش می‌کند، رخ می‌دهد.

فمیساید خانوادگی (غیر شریک عاطفی)

قتل زن توسط اعضای خانواده، که شریک عاطفی او نیستند (مانند پدر، برادر، عمو و خویشاوندان سببی) نوع دیگری از این جنایت است. این موارد شامل «قتل‌های ناموسی»، «قتل‌های مرتبط با جهیزیه» در کشورهای آسیای جنوبی و قتل بر سر ارث یا مالکیت می‌شود.

فمیساید غیرخانوادگی

قتل زن توسط مردانی که خویشاوند یا شریک عاطفی او نیستند (مانند همسایه، آشنا یا غریبه)، دسته‌ی دیگری از این جنایت‌ها را تشکیل می‌دهد. این موارد اغلب با خشونت جنسی، جرایم ناشی از کینه‌توزی و نفرت، دریافت پاسخ منفی به پیشنهاد ازدواج یا رابطه و یا حسادت مرتبط است.

فمیساید با توجیه‌های فرهنگی

قتل‌هایی که از هنجارها یا سنت‌های محلی نشات می‌گیرند و از سوی جامعه مشروع شمرده می‌شوند، نوع دیگری از این جنایت را شکل می‌دهند. نمونه‌های بارز آن عبارت‌اند از:

– قتل‌های ناموسی: برای «تنبیه» زنان به‌خاطر رفتارهایی که «غیراخلاقی» تلقی می‌شود.

– قتل‌های مرتبط با جهیزیه: قتل یا وادارکردن زن به خودکشی به‌دلیل اختلاف بر سر جهیزیه.

– نوزادکشی دختران: کشتن نوزادان دختر به‌دلیل ترجیح فرزند پسر.

این موارد به‌شکلی گسترده در جوامع آسیای غربی (خاورمیانه)، آسیای جنوبی و آفریقای شمالی ثبت شده است.

فمیساید از طریق دولت‌های اقتدارگر و زن‌ستیز

مرگ یا قتل زنان که در نتیجه‌ی اقدام یا قصور دولت رخ می‌دهد، شکل دیگری از این پدیده است. این موارد دربرگیرنده‌ی قتل زنان توسط پلیس یا نیروهای امنیتی، بی‌توجهی به پیشگیری از زن‌کشی علی‌رغم گزارش‌های قبلی مبنی بر وجود خشونت، عدم اتخاذ اقدامات پیشگیرانه و ناکارآمدی نظام‌های بهداشتی یا قضایی است که امکان وقوع قتل‌های جنسیت‌محور را فراهم می‌کنند.

فمیساید مرتبط با هویت جنسیتی

قتل زنان همجنس‌گرا، دوجنس‌گرا و ترنس، نوع دیگری از این جنایت است. این پدیده، هنگامی که زنان ترنس هدف قرار می‌گیرند، «ترنس‌فمیساید» (Transfemicide) نیز نامیده می‌شود.

فمیساید مرتبط با مناقشات جنگی

قتل زنان در شرایط جنگی یا درگیری‌های نظامی که شامل قتل‌های مرتبط با خشونت جنسی، زن‌کشی نسل‌کشانه (مانند کشتار زنان ایزدی تحت سلطه‌ی داعش) یا قتل توسط گروه‌های مسلح می‌شود.

فمیساید مرتبط با جرایم سازمان‌‌یافته

قتل زنان در ارتباط با خشونت باندهای تبهکار، قاچاق مواد مخدر یا شبکه‌های قاچاق انسان، نوع دیگری از این جنایت است که موارد آن به‌ویژه در بخش‌هایی از آمریکای لاتین مستند شده است. طبق گزارش دفتر مقابله با مواد مخدر و جرایم سازمان ملل (UNODC) در سال ۲۰۲۲، در مجموع بیش از ۵۵ درصد از کل قتل‌های زنان توسط شریک عاطفی یا اعضای خانواده‌شان رخ داده است، این در حالی است که رقم مشابه برای مردان تنها حدود ۱۱ درصد برآورد می‌شود. این آمار تکان‌دهنده نشان می‌دهد که خانه هم‌چنان خطرناک‌ترین مکان برای زنان به‌شمار می‌رود. استراتژی‌های موثر برای پیشگیری از زن‌کشی در سراسر جهان، نیازمند مداخلات هماهنگ و چند جانبه است، این اقدامات باید شامل چارچوب‌های قانونی قوی، تدوین سیاست‌های  مبتنی بر داده‌ها و تلاش‌های هدفمند و پیگیر برای برچیدن مناسبات قدرت پدر_مرد سالارانه و ایجاد تحولات فرهنگی بنیادین باشد.

 

استراتژی‌هایی برای پیشگیری از زن‌کشی

– جرم‌انگاری صریح زن‌کشی و خشونت مبتنی بر جنسیت در قوانین ملی، از یک سو عاملان را پاسخ‌گو می‌سازد و از سوی دیگر، زن‌کشی را به‌عنوان جرمی متمایز که ریشه در تبعیضات جنسیتی دارد، به رسمیت می‌شناسد.

– اجرا و بهبود قوانین برای محافظت از زنان، پیگرد قانونی مجرمان و تضمین عدالت متمرکز بر بازماندگان، مصونیت از مجازات را کاهش می‌دهد.

– تدوین و تصویب تعاریف قانونی روشن در سطح ملی، بر اساس استانداردها و چارچوب‌های بین‌المللی، امکان هماهنگی و نظارت جهانی بر گام‌های موثر در پیشگیری از زن‌کشی را امکان‌پذیر می‌سازد.

– پیشگیری، از طریق مداخله در خشونت‌های خانوادگی و ارائه‌ی خدمات پشتیبانی و محافظت از زنان و دخترانی که جانشان در خطر است.

– تشخیص زودهنگام خشونت از سوی شریک جنسی، ارزیابی ریسک ماندن در روابط خشونت‌بار و برنامه‌ریزی‌های ایمنی، می‌تواند خطر زن‌کشی را به‌طور قابل توجهی کاهش دهد.

– افزایش دسترسی زنانی که در شرایط امن نیستند به پناهگاه‌ها و خدمات حفاظتی. فراهم آوردن حمایت‌های اقتصادی برای زنان و دختران در معرض خطر، حس امنیت آنان را تقویت کرده و به توانمندسازی قربانیان برای خروج از چرخه‌های خشونت کمک می‌کند.

– حمایت از زنان خشونت‌دیده، با کمک‌های حقوقی، روانی و مالی، از خشونت‌های مکرر جلوگیری می‌کند.

– تغییر هنجارهای اجتماعی و آگاهی عمومی.

– برگزاری کمپین‌های آموزش عمومی برای به چالش کشیدن نقش‌ها و کلیشه‌های جنسیتی، به تغییر نگرش‌های اجتماعی و کاهش سطح تحمل جامعه در برابر خشونت کمک می‌کند.

– مشارکت دادن مردان و پسران در تلاش‌های پیشگیرانه و هم‌چنین اجرای برنامه‌های منظم آموزشی، مفاهیم برابری و احترام جنسیتی در جامعه را تقویت می‌کند.

– توانمندسازی زنان و دختران و فراهم آوردن زمینه‌های مشارکت آنان در تدوین قوانین باورمند به برابری جنسیتی، ‌کلید تغییر پایدار است.

– جمع‌آوری داده‌ها در زمینه‌ی ابعاد گوناگون زن‌کشی و نظارت مستمر بر این داده‌ها، سنگ بنای تدوین و اجرای استراتژی‌های پیشگیرانه و موثر است.

– ردیابی و تجزیه و تحلیل سیستماتیک موارد زن‌کشی، اجازه می‌دهد تا عوامل رشد زن‌کشی و زمینه‌های آن آسیب‌ها، شناسایی گردد.

– ایجاد رصدخانه‌های نظارت بر زن‌کشی و بهبود جمع‌آوری داده‌ها، استراتژی‌های پیشگیری مبتنی بر شواهد را شکل می‌دهد و دولت‌ها را مجبور به پاسخگویی می‌کند.

– برای تحقق اقدام جهانی و ایجاد معیارهای مشترک، همکاری‌های بین‌المللی امری حیاتی و اجتناب‌ناپذیر است.

– در کشورهایی که زمینه‌های دموکراسی و قانونمندی وجود دارد، ایجاد هماهنگی میان دولت، دستگاه‌های اجرایی (مانند نیروی انتظامی، نظام بهداشت و درمان و آموزش و پرورش) و سازمان‌های جامعه‌ی مدنی، می‌تواند به شکل‌گیری نظام‌های پیشگیری جامع و کارآمد کمک کند.

– افزایش بودجه، همراه با تعهد و اراده‌ی سیاسی برای توانمندسازی زنان و پیشگیری از خشونت، می‌تواند اثرات مثبتی در کاهش آمار زن‌کشی داشته باشد.

در نهایت این‌گونه می‌توان گفت که پیشگیری موثر از پدیده‌ی زن‌کشی، در گرو سه اقدام بنیادین است: مقابله با نابرابری‌های جنسیتی، تدوین و اجرای قوانین حمایتی و برچیدن انگاره‌های ذهنی زن‌ستیزانه و مناسبات پدرمردسالارانه.

 

زن‌کشی در ایران

در میان اشکال گوناگون زن‌کشی در ایران، «قتل‌های ناموسی» یکی از برجسته‌ترین موارد به‌شمار می‌رود. علاوه بر این، پدیده‌های دیگری نظیر «اعدام زنان»، سبب شده است که نام ایران در صدر برخی جداول رتبه‌بندی‌های بین‌المللی قرار گیرد. با این حال، سایر انواع زن‌کشی که در جهان رایج است، در ایران کم‌تر مشاهده می‌شود.

قتل‌های ناموسی در ایران عمدتاً ترکیبی از زن‌کشی توسط همسر و زن‌کشی خانوادگی هستند. در این الگو، شوهران، زنان خود را می‌کشند یا پدر و برادر دختران و خواهران را به قتل می‌رسانند تا «آبرو»ی خانواده حفظ شود. بخش دیگری از این پدیده، خودکشی‌های اجباری یا القاشده است که زنان، تحت فشار خانواده و جامعه وادار به انجام آن می‌شوند. این نوع خودکشی‌ها در واقع قتل ناموسی پنهان‌شده هستند و آمار رسمی غالباً آن‌ها را به‌عنوان «خودکشی» ثبت می‌کند تا خشونت خانوادگی و ساختار خشن مردسالارانه پنهان بماند. به این ترتیب، قتل‌های ناموسی در ایران نه یک تراژدی خانوادگی جداگانه، بلکه نمونه‌ی برجسته‌ی زن‌کشی ساختاری است که ریشه در قوانین تبعیض‌آمیز، سنت‌های مردسالارانه و تاثیرگذاری دولت در بازتولید این خشونت‌ها دارد. این الگوها نشان می‌دهد که بحران زن‌کشی در ایران، یک پدیده‌ی اجتماعی، حقوقی و سیاسی است که مستقیماً با قدرت و ساختارهای حاکمیت گره خورده است.

کم‌رنگ بودن پوشش رسانه‌ای و نبود آمار شفاف درباره‌ی قتل‌های ناموسی در ایران، مستقیماً به ساختارهای زن‌ستیزانه‌ی جمهوری اسلامی و سیاست‌های حاکمیتی بازمی‌گردد. عوامل متعددی در این زمینه نقش دارند که به برخی از آن‌ها در ادامه اشاره می‌کنیم.

 

سانسور و کنترل رسانه‌ها

رسانه‌های رسمی در ایران تحت نظارت شدید قرار دارند. هر خبری که به زعم حاکمان «تصویر منفی» از ساختار اجتماعی یا ناکارآمدی قوانین نشان دهد، سانسور یا دستکاری می‌شود. قتل‌های ناموسی، به‌ویژه وقتی پای شوهر یا خانواده‌ی مرد در میان است، معمولاً در سطح ملی بازتاب نمی‌یابد و صرفاً در رسانه‌های محلی یا شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود.

 

قوانین تبعیض‌آمیز و مشروعیت‌بخش خشونت

قوانین جمهوری اسلامی در بسیاری از موارد عملاً به خشونت علیه زنان مشروعیت می‌بخشند. برای مثال ماده‌ی ۶۳۰ قانون مجازات اسلامی، به شوهر این اجازه را می‌دهد که در صورت مشاهده‌ی همسر خود حین ارتکاب زنا، او و شریکش را به قتل برساند و در صورت اثبات این شرایط، از مجازات قصاص معاف شود. در قتل‌های ناموسی، اغلب پدر یا برادر به‌عنوان «ولی دم» حق قصاص را از بین می‌برند و مجازات قاتل به حداقل تقلیل پیدا می‌کند. این خلاهای قانونی عملاً زمینه‌های مساعد را برای تکرار این جنایات فراهم می‌کند و حکومت نیز تمایلی به برجسته کردن یا اصلاح آن ندارد.

 

ایدئولوژی مردسالارانه و نگاه مالکیتی به زن

در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی، زن نه به‌عنوان یک شهروند مستقل، بلکه به‌عنوان «ناموس» خانواده و ابزاری برای «کنترل اجتماعی» بازتعریف می‌شود. رسانه‌ای کردن گسترده‌ی قتل‌های ناموسی عملاً می‌تواند این ساختار ایدئولوژیک را زیر سوال ببرد، به همین دلیل حکومت ترجیح می‌دهد موضوع را «حاشیه‌ای» یا «اتفاقات خانوادگی» جلوه دهد.

 

هراس از بازتاب اجتماعی و سیاسی

هربار که جنایت‌هایی هولناک هم‌چون قتل رومینا اشرفی و مونا حیدری به عرصهی عمومی راه یافت، موجی گسترده از خشم و اعتراض جامعه را در بر گرفت. حکومت از تکرار چنین بازتاب‌هایی هراس دارد، زیرا به‌خوبی می‌داند که این پرونده‌ها به‌سرعت، به نقد بنیادین بر ساختارهای حقوقی و فرهنگی جمهوری اسلامی تبدیل می‌شوند.

 

تلاش برای پاک‌کردن صورت‌مسئله

همان‌طور که در آمارهای رسمی دیده می‌شود (به‌عنوان مثال کاهش ناگهانی آمار قتل‌ها در یک ماه خاص، در مقایسه با گزارش‌های غیررسمی)، حکومت به‌جای پذیرش واقعیت، می‌کوشد مسئله را «کوچک‌ نمایی» یا حتی «پنهان‌سازی» کند.

عدم پوشش رسانه‌ای کافی و فقدان شفافیت در آمار قتل‌های ناموسی در ایران، ریشه در ساختار زن‌ستیز، قوانین تبعیض‌آمیز و سیاست‌های سانسورگرانه‌ی جمهوری اسلامی دارد. این رویکرد نشان می‌دهد که زن‌کشی صرفاً یک تراژدی خانوادگی نیست، بلکه یک بحران عمیق سیاسی-اجتماعی است که به‌شکلی شفاف، مناسبات قدرت و ایدئولوژی حاکمیت را بازتاب می‌دهد.

آمارهای مربوط به قتل‌های ناموسی در ایران، آن‌گونه که شایسته است، نه پوشش خبری می‌یابند و نه در رسانه‌ها به‌طور شفاف منعکس می‌شوند، اما گزارش‌های پراکنده و اخبار روزانه، پرده از عمق فاجعه برمی‌دارند. برآوردها نشان می‌دهد که سالانه ده‌ها و چه‌ بسا صدها زن در کشور قربانی قتل‌های ناموسی یا خشونت خانگی می‌شوند. در سال ۱۴۰۳ فعالان حقوق زنان از افزایش نگران‌کننده‌ی این آمار خبر داده بودند. بااین‌حال، آن‌چه رسانه‌ای می‌شود تنها نوک کوه یخ است، چرا که بسیاری از این جنایات در خفا و پستوی خانه‌ها مدفون می‌مانند. گزارش‌ها هم‌چنین نشان می‌دهند که بیش‌تر این قتل‌ها به دست «شوهر» قربانیان رخ داده است.

از ابتدای سال ۱۴۰۴ تاکنون دست‌ کم ۱۰۸ مورد قتل زنان در کشور ثبت شده است. (۴) این آمار تکان‌دهنده که گواهی بر نادیده انگاشتن امنیت زنان است، ضرورت بازنگری فوری در قوانین و سیاست‌های حمایتی را فریاد می‌زند. بررسی ماه‌ به‌ ماه از فروردین تا نیمه شهریور ۱۴۰۴، عمق بحران را بیش‌تر آشکار می‌کند. طبق داده‌های موجود، دست‌‌کم دو روایت آماری متفاوت درباره‌ی تعداد قتل زنان در نیمه‌ی نخست سال ۱۴۰۴ وجود دارد: گزارش‌های غیررسمی از قتل ۱۲۷ زن خبر می‌دهند، اما در یکی از آمارهای داخلی که مربوط به تیرماه است، این رقم تنها ۴۰ مورد عنوان شده است. (۵) این تضاد آماری خود نشانه‌ای از سانسور و عدم شفافیت در ارائه‌ی اطلاعات رسمی است. افزون بر آن، بسیاری از «خودکشی‌ها» نیز در بستر فشارهای خانوادگی و قتل‌های ناموسی ریشه دارند و باید در همین چارچوب تحلیل شوند.

هم‌چنین با تکیه بر پژوهش‌های انجام شده، شمار قتل زنان و دختران در ایران تا پیش از سال ۱۴۰۰، سالانه بین ۳۷۵ تا ۴۵۰ مورد برآورد می‌شد. (۳) در این میان، استان‌هایی چون کردستان، خوزستان، ایلام و سیستان‌وبلوچستان بالاترین میزان این جنایات را به‌خود اختصاص داده بودند. علاوه بر این، طی پنج سال گذشته، نام‌هایی مانند رومینا اشرفی و مونا حیدری نه فقط به‌عنوان قربانیان قتل‌های ناموسی، بلکه به‌عنوان نمادهای یک بحران عمیق اجتماعی در حافظه‌ی جمعی ایرانیان ماندگار شده‌اند.

امروزه در ایران و برخی کشورهای آسیای غربی و‌جنوبی، زن‌کشی را نمی‌توان تنها فرایند یک عمل خشونت خانوادگی مردسالارانه به حساب آورد، بلکه می‌توان آن‌را به‌عنوان نتیجه‌ی سیاسی گسترش شکاف‌های بین نسلی نیز تفسیر کرد. نسل‌های جوان، به‌ویژه زنان و دختران، روزبه‌روز از طریق ابزارهای دیجیتال، شبکه‌های اجتماعی و جوامع آنلاین به گفتگوهای جهانی و‌ حقوق و آزادی‌های هم نسلان خود در سایر کشورها دسترسی پیدا می‌کنند. این ارتباط، دسترسی آن‌ها را به ایده‌های نو درباره‌ی کرامت، برابری جنسیتی و آزادی فردی فراهم می‌کند، ایده‌هایی که با قواعد سخت‌گیرانه‌ی خانوادگی و دولتی در تضاد آشکار قرار دارند، قواعدی که زن را نه یک فرد مستقل، بلکه حامل «شرف و ناموس» خانواده و ابزار حفظ «نظم اخلاقی» جامعه می‌دانند. در این شکاف گسترده، آرزوهای نسل جوان برای خودمختاری و آزادی به‌طور مستقیم با ارزش‌های والدین، بزرگان و نهادهایی که زنان را در حوزه‌ی خصوصی و عمومی کنترل می‌کنند، در تضاد قرار می‌گیرد. توزیع نابرابر دسترسی دیجیتال، این تضاد را تشدید می‌کند. برای جوانان شهری که اینترنت پایدار، گوشی‌های هوشمند و شبکه‌های اجتماعی دارند، امکان زندگی متفاوت ملموس است و آن‌را مطالبه می‌کنند. اما در خانواده‌های سنتی، دسترسی والدین به این فناوری‌ها محدود است و این محدودیت باعث می‌شود که در فضای خانواده، رفتارهای زنان و دختران به گونه‌های متنوع به چالش کشیده شود. این نابرابری، اغلب به کنترل شدیدتر دختران و زنان منجر می‌شود و خشونت به‌عنوان وسیله‌ای برای حفظ «اصالت فرهنگی» توجیه می‌گردد. به این ترتیب، شکاف دیجیتال درون خانواده‌ها، بین جوامع و نسل‌ها نیز شکاف ایجاد می‌کند. در جامعه‌ی ایران، سیاست‌های زن‌ستیزانه و واپسگرایانه، این تنش‌ها را تشدید می‌کند. به‌جای پاسخ به خواسته‌های بین نسلی برای آزادی و برابری، حکومت از طریق قانون، سیاست و نظارت، هنجارهای مردسالارانه را تحمیل می‌کند. از قانونی کردن سرپرستی مردان تا ‌عدم پیگیری و اجرای عدالت در مورد قتل‌های ناموسی، دولت خشونت علیه زنان را مشروع می‌گرداند و زن‌کشی به نقطه‌ی نهایی برخورد بین آرزوهای زنان و پدرسالاری تحمیل‌شده توسط دولت تبدیل می‌شود.

 

باتوجه به این پدیده از چنین منظری، زن‌کشی در ایران تنها نتیجه‌ی ظلم یا قواعد خانوادگی نیست، بلکه پدیده‌ای سیستماتیک است که در نقطه‌ی تلاقی فناوری، تغییرات بین نسلی و حکومت اقتدارگرا شکل می‌گیرد. یک گوشی هوشمند در دست دختر یا پست او در شبکه‌های اجتماعی، چیزی فراتر از بیان هویت فردی است، این‌ها تهدیدی در مقابل اقتدار خانواده و ایدئولوژی دولتی محسوب می‌شوند. هنگامی که هم خانواده و هم دولت به اقتدار پدرسالارانه واپس‌گرایانه پایبند هستند، تعمیق شکاف‌های بین نسلی و دیجیتال می‌تواند به نتایج مرگبار تبدیل شود. بنابراین، مقابله با زن‌کشی، تنها به اصلاحات قانونی و حمایت از زنان محدود نمی‌شود، بلکه این امر مستلزم شناخت این حقیقت است که آزادی بیان در فضای دیجیتال و گفت‌وگوی بین نسلی، ابزارهایی حیاتی برای فروپاشی ساختارهایی هستند که تداوم قتل‌های جنسیتی را فراهم می‌کنند.

نظام حقوقی جمهوری اسلامی در برخورد با زن‌کشی، الگوی گسترده‌تری از پدیده‌ای را به نمایش می‌گذارد که می‌توان آن‌را «همدلی قانونی مردانه» (Himpathy) نامید، وضعیتی که در آن، حس همدردی و شفقت نظام قضایی، به‌جای قربانیان، به‌سمت مردان مرتکب خشونت معطوف می‌شود. این همدلی قانونی، با استفاده از مفاهیم سنتی مانند «غیرت»، در قوانین نظام قضایی جمهوری اسلامی نهادینه شده است و به‌طور غیرمستقیم، به خشونت و زن‌کشی مشروعیت می‌بخشد. در واقع، این نظام قضایی با استفاده از چنین مفاهیمی، خشونت علیه زنان ذیل عنوان «حفظ شرف» را امری طبیعی جلوه می‌دهد و در نتیجه، به تداوم چرخه‌ی زن‌کشی کمک می‌کند.

واقعیت این است که مقابله با زن‌کشی، تنها به اصلاحات قانونی و حمایت از زنان محدود نمی‌شود، بلکه این امر مستلزم شناخت این حقیقت است که آزادی بیان در فضای دیجیتال و گفت‌وگوی بین نسلی، ابزارهایی حیاتی برای فروریختن ساختارهایی هستند که تداوم قتل‌های جنسیتی را فراهم می‌سازند. و سخن آخر آن‌که، «زن‌کشی» یکی از شدیدترین اشکال خشونت علیه زنان است، پدیده‌ای که نه جنایتی فردی، بلکه بازتابی از ساختارهای معیوب اجتماعی، حقوقی و فرهنگی به‌شمار می‌آید. تاریخ زن‌کشی در ایران به‌وضوح نشان می‌دهد که چگونه سنت‌های پدر-مردسالارانه، نابرابری‌های قانونی و سکوت دستگاه‌های قضایی و حکومتی، بستری برای تداوم و تسلسل این جنایت فراهم آورده‌اند.


چرا اعدام علنی باید لغو شود ؟

 بررسی دقیق تجربه‌های تاریخی، مبانی حقوق بشری و یافته‌های روان‌شناسی و جرم‌شناسی، می‌توان به صراحت گفت که اعدام در ملاعام، نه تنها فاقد اثر بازدارندگی است، بلکه پیامدهای اجتماعی، روانی و اخلاقی عمیقی برای جامعه دارد. اجرای اعدام به‌صورت علنی، به‌رغم این‌که برخی مدافعان، آن‌را ابزاری برای ایجاد ترس عمومی و کاهش جرم می‌دانند، در عمل نتایجی کاملاً معکوس به همراه داشته است. در جوامعی که بخش بزرگی از افراد، زندگی شخصی و کاری خود را با پایبندی به قوانین ملی و اصول بین‌المللی حقوق بشر، رعایت کرامت انسانی و اخلاق شهروندی اداره می‌کنند، اجرای اعدام به‌صورت علنی نه تنها ضرورت قانونی ندارد، بلکه می‌تواند تاثیرات منفی گسترده‌ای بر سلامت روان و نظم اجتماعی داشته باشد. مشاهده‌ی چنین صحنه‌هایی، حتی برای شهروندان سالم و قانونمند، می‌تواند موجب اضطراب، تشویش و کاهش احساس امنیت روانی شود، که با اصل حق زندگی و امنیت فردی (ماده‌ی ۳ اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و ماده‌ی ۷ میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی) در تضاد است، زیرا نمایش خشونت و مرگ در برابر جمع، نوعی رفتار تحقیرآمیز و غیرانسانی محسوب می‌شود.

حق حیات، بنیادی‌ترین حق بشری است که سایر حقوق و آزادی‌ها بر آن استوار می‌شوند. ماده‌ی ۳ اعلامیه جهانی حقوق بشر (۱۹۴۸) به صراحت بیان می‌کند: «هر کس حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد». هم‌چنین، ماده‌ی ۶ میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی (۱۹۶۶) تصریح می‌کند که حق حیات باید به وسیله‌ی قانون حمایت شود و هیچ‌کس را نمی‌توان خودسرانه از زندگی محروم کرد. در تفسیر عمومی شماره‌ی ۳۶ کمیته‌ی حقوق بشر سازمان ملل متحد (۲۰۱۸) آمده است که حتی در کشورهایی که مجازات اعدام هنوز لغو نشده است، اجرای آن باید تحت سخت‌گیرانه‌ترین شرایط و با رعایت کامل اصول دادرسی منصفانه صورت گیرد، هم‌چنین تصریح می‌کند که اجرای علنی مجازات اعدام ذاتاً رفتاری غیرانسانی و تحقیرکننده است که با کرامت ذاتی انسان در تضاد قرار دارد. (۱) علاوه بر این، ماده‌ی ۷ میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی، شکنجه و رفتارهای غیرانسانی یا تحقیرآمیز را منع می‌کند و ماده‌ی ۳۷ کنوانسیون حقوق کودک، اجرای اعدام برای افراد زیر ۱۸ سال را ممنوع اعلام کرده است و دولت‌ها را موظف ساخته که از کودکان در برابر هرگونه آزار روحی یا جسمی محافظت کنند. بنابراین، حتی حضور کودکان در صحنه‌ی اعدام، نقض حقوق بنیادین آنان است.

از منظر جرم‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی، اعدام علنی، به‌جای ایجاد بازدارندگی، باعث بازتولید خشونت و آسیب روانی می‌شود. شاهدان اعدام، به‌ویژه کودکان، نوجوانان و زنان، دچار شوک، اضطراب و افسردگی می‌شوند و این تجربه‌های روانی پایدار، اعتماد آنان به نظام عدالت و امنیت جامعه را کاهش می‌دهد. بر اساس نظریه‌ی یادگیری اجتماعی آلبرت بندورا، مشاهده‌ی خشونت رسمی و علنی، موجب یادگیری و تقلید رفتارهای خشونت‌آمیز در ذهن افراد می‌شود، (۲) این مسئله نه تنها در میان بزرگسالان بلکه در کودکان، نوجوانان، افراد بی‌سرپرست، بدسرپرست و گروه‌های آسیب‌پذیر شدیدتر است و می‌تواند چرخه‌ای از پرخاشگری و ارتکاب جرم را تداوم بخشد. پدیده‌ی ناامیدی اجتماعی نیز از دیگر پیامدهای اعدام علنی است. افرادی که خود را قربانی بی‌عدالتی، نابرابری یا محرومیت می‌دانند، با مشاهده‌ی اعدام علنی، نه تنها مرعوب نمی‌شوند بلکه ممکن است به این نتیجه برسند که زندگی ارزشمند نیست و به رفتارهای پرخطر، خشونت یا حتی خودکشی روی بیاورند. در چنین شرایطی، جامعه‌ای که پایه‌های آن بر ترس و خشونت بنا شده است، در بلندمدت سرمایه‌های اجتماعی، اعتماد عمومی و سلامت روان جمعی خود را از دست می‌دهد.

 

تجارب بین‌المللی در خصوص آثار مثبت لغو یا محدودسازی اعدام علنی

اکثر کشورهای اروپایی، از قرن نوزدهم به بعد، به تدریج اجرای اعدام علنی را متوقف کردند. در انگلستان آخرین اعدام علنی در سال ۱۸۶۸ انجام شد و فرانسه پس از اعدام اوژن وایدمن در سال ۱۹۳۹ اجرای آن‌را ممنوع ساخت. اتحادیه‌ی اروپا نیز، نه تنها اعدام علنی، بلکه مجازات اعدام را به‌طور کلی لغو نمود و پروتکل‌های ۶ و ۱۳ کنوانسیون اروپایی حقوق بشر (۳) را برای تمامی کشورهای اروپایی لازم‌الاجرا کرد. ترکیه در مسیر اصلاحات برای پیوستن به اتحادیه‌ی اروپا، ابتدا اعدام علنی را متوقف کرد و سپس در سال ۲۰۰۴، مجازات اعدام را به‌کلی لغو نمود. در آمریکای لاتین نیز کشورهایی مانند برزیل، آرژانتین و اروگوئه اعدام علنی را کنار گذاشته‌اند و بسیاری از آن‌ها به سمت لغو کامل این مجازات حرکت کرده‌اند. بررسی‌ها نشان می‌دهد که این تصمیم‌ها نه تنها به افزایش جرم منجر نشده، بلکه اعتماد عمومی به نظام عدالت کیفری را نیز تقویت کرده است. حتی در چین، که کماکان مجازات اعدام را اجرا می‌کند، نگرانی از پیامدهای اجتماعی و خدشه‌دار شدن تصویر بین‌المللی، به کاهش چشم‌گیر اعدام‌های علنی در دو دهه‌ی اخیر و محرمانه ماندن آمار آن منجر شده است.

از دیدگاه حقوق بشری و اخلاقی، اعدام علنی ناقض چندین اصل بنیادین است. اصل کرامت ذاتی انسان (ماده‌ی ۱ اعلامیه‎ی جهانی حقوق بشر) بیان می‌کند که هیچ انسانی نباید تحقیر شود، حتی اگر مرتکب جرم شده باشد. اصل منع شکنجه و رفتار تحقیرآمیز (ماده‌ی ۷ میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی) اجرای علنی مرگ را مصداق روشن رفتار غیرانسانی می‌داند. افزون بر این، اصل تناسب جرم و مجازات در حقوق کیفری مدرن، این رویکرد را تقویت می‌کند که برای جرایم مستوجب اعدام علنی، می‌توان از جایگزین‌های کارآمدی مانند حبس یا برنامه‌های بازپروری بهره برد. از منظر اخلاقی و دینی نیز، آموزه‌های متعددی با تاکید بر حرمت جان، اصلاح مجرم را بر حذف او مقدم می‌شمارند، زیرا بر این باورند که بازتولید خشونت در قالب عدالت رسمی، جامعه را از مسیر انسانی و اخلاقی منحرف می‌کند.

به‌طور کلی می‌توان گفت که پیامدهای اجتماعی و فرهنگی اعدام علنی بسیار گسترده‌ است، اعدام علنی موجب عادی‌سازی خشونت، آسیب به اعتماد عمومی، تخریب سرمایه‌های اجتماعی و تاثیر منفی بر نسل آینده می‌شود. کودکانی که شاهد خشونت رسمی باشند، خود حامل چرخه‌ی خشونت خواهند شد و این مسئله، تداوم بزهکاری و پرخاشگری در جامعه را تضمین می‌کند.

در نتیجه، به‌عنوان یک پژوهشگر حقوقی و با توجه به یافته‌های روان‌شناسی و جرم‌شناسی، می‌توان با قاطعیت گفت که اعدام در ملاعام، نه تنها بازدارنده نیست، بلکه به‌طور مستقیم با سلامت روانی، ثبات اجتماعی، امنیت اخلاقی و نظم عمومی در تضاد است. این نوع مجازات نه تنها کرامت انسانی را نقض می‌کند، بلکه حقوق کودکان، شهروندان سالم و آسیب‌پذیر و حتی اصول عدالت کیفری مدرن را زیر سوال می‌برد. بنابراین، سیاست‌های کیفری ناظر بر اعدام، نیازمند بازنگری بنیادین هستند و نخستین گام در این مسیر، لغو یا محدودسازی اجرای آن است؛ اقدامی که ضمن پیشگیری از تبعات ویرانگر روانی و اجتماعی، می‌تواند بستر جامعه‌ای سالم، شهروندانی قانونمند و اعتماد عمومی به نظام عدالت را فراهم سازد. با توجه به تمام این مبانی حقوقی، تجربیات تطبیقی و پیامدهای روان‌شناختی و اجتماعی، می‌توان نتیجه گرفت که لغو اعدام علنی نه تنها یک ضرورت حقوق بشری، بلکه یک الزام اجتماعی، اخلاقی و عقلانی برای ساختن جامعه‌ای سالم‌تر، ایمن‌تر و با کرامت انسانی پایدار است. جامعه‌ای که اصول آن بر ترس و خشونت بنا شده است، در بلندمدت سلامت روانی، سرمایه‌های اجتماعی و امنیت عمومی خود را از دست می‌دهد، در حالی‌که جامعه‌ای که کرامت انسانی، عدالت بازپروری و اصلاح مجرم را محور قرار می‌دهد، می‌تواند امنیت پایدار، سلامت روانی و همبستگی اجتماعی را تضمین کند.

اعدام در ملأعام؛ بازتولید خشونت به جای باز دارندگی

 اعدام در ملاعام مجازاتی است که در برخی از جوامع به‌عنوان ابزاری با هدف بازدارندگی از ارتکاب جرم و ایجاد رعب به‌کار گرفته شده است. با این وجود، مطابق مطالعات آماری و یافته‌های علمی، اجرای مجازات در ملاعام، نه‌تنها تاثیر قابل‌توجهی بر کاهش نرخ جرایم خشن نداشته، بلکه موجب عادی‌سازی خشونت و بازتولید آن در جوامع بشری شده است. در این‌جا هدف این است که، با بهره‌گیری از مبانی جرم‌شناسی، فقهی، روان‌شناسی اجتماعی و داده‌های بین‌المللی، به بررسی ناکارآمدی اعدام در ملاعام در تحقق اهداف بازدارنده و پیامدهای منفی آن بپردازیم.

***

از گذشته، مجازات اعدام در بسیاری از نظام‌های حقوقی و کیفری به‌عنوان شدیدترین واکنش در برابر جرایم سنگین به‌کار رفته است. توجیه سنتی اجرای مجازات در ملاعام، «نمایش عدالت» و «ایجاد ترس عمومی» برای جلوگیری از ارتکاب جرم است. درحال حاضر، ایران یکی از معدود کشورهایی است که در آن حکم اعدام در ملاعام اجرا می‌شود، اما پرسشی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که: آیا چنین اقداماتی واقعاً اثر بازدارنده‌ای در کاهش جرم دارند یا بالعکس به تقویت چرخه‌ی خشونت اجتماعی منجر می‌شوند؟ ‎بسیاری از حقوقدانان، جامعه‌شناسان، روانشناسان و فقها، اجرای اعدام در ملاعام را خالی از اشکال نمی‌دانند، زیرا این اختیار قانونی که در ایران در دست قاضی پرونده است، باعث بروز خشونت اجتماعی و تاثیرات نامناسب بر روان مردم می‌گردد و مغایر با اصل برائت (بر اساس اصل ۳۷ قانون اساسی) است.

بررسی مجازات اعدام در ملاعام بر اساس مبانی جرم‌شناسی و حقوقی

اعدام در ملاعام، با آموزه‌های علم جرم‌شناسی در تعارض آشکار است. ‎مدافعان اجرای علنی مجازات‌ها (از جمله اعدام) چنین استدلال می‌کنند که در صورت تعرض به قانون، جان، مال و ناموس، مجازات از حتمیت و قطعیت برخوردار است و این نوع مجازات را عبرت‌انگیز می‌دانند. ‎اما از نظر علوم جرم‌شناسی، از جمله جامعه‌شناسی و روانشناسی جنایی، این نوع مجازات محل تامل است، زیرا مجرمی که قرار است به قصاص، اعدام یا سایر مجازات‌ها محکوم شود، باید همان یک مجازات را تحمل کند و اعمال مجازات در ملاعام، تحمیل نوعی مجازات مضاعف است. ‎در واقع وقتی جان انسانی گرفته می‌شود، بردن آبرو و حیثیت او کار درستی نیست. هم‌چنین می‌توان گفت مجازات در ملاعام مطابق با اصل شخصی‌بودن مجازات‌ها نیست، زیرا با این عمل، نه تنها خود فرد بزهکار، بلکه خانواده‌ی وی نیز درگیر مجازات می‌شوند و آبروی آن‌ها نیز درگیر می‌شود.

از دیدگاه حقوق بشر و حقوق شهروندی، اعدام در ملاعام درست نیست، زیرا مجازات، واکنش یک انسان نسبت به انسانی دیگر است. لذا در یک جامعه‌ی اسلامی، به دار آویختن در انظار عمومی، به هیچ وجه از دیدگاه حقوق اسلامی و انسانی قابل دفاع نیست. در قوانین ایران، حکم اعدام در ملاعام به‌طور صریح پیش‌بینی نشده است و اجرای آن به نوع جرم ارتکابی و شرایط خاص آن بستگی دارد. در بهمن‌ماه ۱۳۸۶ هاشمی شاهرودی—رئیس وقت قوه‌ی قضاییه— طی بخشنامه‌ای اجرای علنی اعدام را تنها مشروط به موافقت رئیس قوه و ضرورت‌های اجتماعی کرد و انتشار تصاویر آن را ممنوع دانست. این بخشنامه پس از اعتراضات فراوان مجامع بین‌المللی نسبت به این حکم صورت گرفت. سازمان عفو بین‌الملل در همان سال طی بیانیه‌ای اعلام کرد که ایران تنها کشوری است که شیوه‌ی حلق‌آویز کردن در ملاعام را اجرا می‌کند. لکن قضات می‌گویند بخشنامه‌ی رئیس قوه‌ی قضاییه قانونی نیست و قاضی اجازه دارد به تشخیص خود حکم اعدام در ملاعام را صادر کند تا آرامش از دست رفته را به جامعه بازگرداند. ‎مطابق بند پنجم اصل ۱۵۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی، قوه‌ی قضاییه، قوه‌ای است مستقل که پشتیبان حقوق فردی و اجتماعی و مسئول تحقق بخشیدن به عدالت و عهده‌دار اقدام مناسب برای پیشگیری از وقوع جرم است. لذا مطابق این اصل نیز اعدام در ملاعام جایز نیست.

 

بررسی مجازات اعدام در ملاعام از لحاظ فقهی

از لحاظ فقهی، مرجع تدوین قانون هرجا که اجرای علنی مجازات را موجب تخریب چهره‌ی اسلام تشخیص دهد، آن‌را جایز نمی‌داند و معتقدند که اگر مصلحت اجتماعی ایجاب کند، باید از اعمال مجازات به این روش اجتناب شود. هم‌چنین در فقه امامیه، اجرای علنی مجازات در زمان غیبت امام جایز نیست. کسانی که اجرای مجازات به‌صورت علنی را از لحاظ فقهی درست می‌دانند، بر این مستند فقهی استناد می‎کنند که: «لیشهد عذابهما طائفه من المومنین»، لیشهد در این‌جا به معنای «نظارت» بر اجراشدن مجازات است. معنای لیشهد «مشاهده» نیست، بلکه شهادت است، ضمن آن‌که «طائفه» در لغت عرب به ۲ تا ۱۰ نفر اطلاق می‌شود و مراد این است که عده‌ای شهادت دهند که مجازات انجام شده است، نه‌ آن‌که جمعیت کثیری نظاره‌گر این صحنه باشند. مهم‌تر از همه، در این مستند فقهی از «طائفه‌ای از مومنان» سخن به میان آمده است. مطابق با اصول شرعی، «مومن» کسی است که گناه کبیره و صغیره نکند که متاسفانه در جوامع امروزی تعداد این افراد بسیار اندک است و یافتن ایشان امر ساده‌ای نیست. لذا به‌نظر می‌رسد که اجرای علنی مجازات‌ها از نظر فقهی نیز، قابل دفاع نباشد. ‎در قرآن درباره‌ی اجرای علنی مجازات‌ها، فقط درباره‌ی جرم «زنا» آیه‌ای وجود دارد با این مضمون: «ولیشهد عذابهما طائفه من المومنین». یعنی، در حین اجرای مجازات زنا، هنگامی‌که به هر دو طرف شلاق زده می‌شود، باید افرادی حضور داشته باشند تا بر اجرای حکم را نظارت کنند و مقصود از مجازات در ملاعام نیز همین است. هم‌چنین با تفسیر این آیه، مشخص می‌شود که «طایفه‌ای از مومنان» که در آیه‌ی ذکر شده، به معنای حداقل یک نفر است، یعنی حتی اگر یک‌نفر اجرای حکم را ببیند، کفایت می‌کند و دستور آیه محقق شده است. با این توضیح، در قرآن صرفاً از جرم زنا سخن به میان آمده و درباره‌ی آن هم، دیدن یک نفر –حتی در محوطه‌ی زندان— کافی است. در نتیجه، اجرای علنی کلیه‌ی مجازات‌ها هیچ الزام شرعی ندارد که رعایت نکردن آن به‌منزله‌ی مخالفت با شرع باشد.

‎‎

مجازات در ملاعام، ناقض حقوق مردم جامعه است

واکنش‌های اجتماعی با هدف تنبیه و ارعاب وضع می‌شوند و مورد دفاع برخی از حقوقدانان و فقها واقع می‌شوند. با این‌حال، بسیاری از فقها آن‌را جایز نمی‌دانند و مغایر با اصل برائت، بر اساس اصل ۳۷ قانون اساسی، تلقی می‌کنند. ‎با فرض این‌که مبنای اعدام در انظار عمومی را عبرت‌آموزی اجتماعی در نظر بگیریم، گویی تمام افراد جامعه مجرمین بالقوه بوده و در معرض انجام بزه قرار دارند. درحالی‌که این نوع دیدگاه در تقابل آشکار با اصل ۳۷ قانون اساسی است که مقرر می‌دارد: «اصل، برائت است و هیچ‌کس از نظر قانون مجرم شناخته نمی‌شود، مگر این‌که جرم او در دادگاه صالح ثابت گردد»، لذا چنین مراسم خشونت‌باری نه با اصول شرعی انطباق دارد، نه با دستاوردهای حقوقی همسو است و نه با آموزه‌های جامعه‌شناختی سازگاری دارد.‎ اگر کسی دچار اشتباهی شد، جامعه می‌تواند او را مجازات کند، اما نباید هدف انتقام باشد. لذا باتوجه به تاکید شرع بر گذشت و ستارالعیوب بودن خداوند، بردن آبروی شخص بزهکار در انظار عمومی و تقویت روحیه‌ی خشونت و انتقام در میان مردم، صحیح و پذیرفته شده نیست.

 

بررسی مجازات اعدام در ملاعام بر اساس مبانی نظری و روان‌شناختی

نظریه‌های جرم‌شناسی کلاسیک و مدرن، از جمله نظریه‌ی عادی‌سازی خشونت، نشان می‌دهند که مواجهه مکرر با اعمال خشونت‌آمیز، می‌تواند موجب درونی‌سازی آن به‌عنوان راه‌حل مشروع در ذهن مخاطبان شود. تماشای صحنه‌ی اعدام –به‌ویژه برای کودکان و نوجوانان— به‌جای ایجاد انزجار، زمینه‌ی تقلید و پذیرش خشونت را فراهم می‌کند. از دیدگاه روانشناسی جنایی نیز اعدام در ملاعام، موجب تشدید خشونت در جامعه می‌شود. مجازات اعدام در ملاعام، برخی از مردم را مجبور به دیدن صحنه‌هایی می‌کند که ممکن است با روحیه‌ی آن‌ها سازگار نبوده و شاید در حالت عادی علاقه‌ای به دیدن آن نداشته باشند. در بسیاری افراد، اعدام در ملاعام باعث قساوت قلب‌ می‌شود. به عقیده‌ی کارشناسان حقوق کودک، حضور کودکان در چنین صحنه‌هایی نقض آشکار کنوانسیون حقوق کودک است که ایران نیز آن‌را امضا کرده است. ‎سازمان‌های حقوق بشری تاکید می‌کنند که اعدام علنی نه‌تنها «بازدارندگی» ندارد، بلکه با ترویج خشونت و آسیب‌های روانی، امنیت جامعه را تهدید می‌کند.

مسلماً هر والد عاقلی فرزند خود را از دیدن صحنه‌های خشن و خشونت‌بار باز می‌دارد. به‌طور مثال، دیدن یک فیلم خشونت‌بار یا صحنه‌ی قربانی کردن یک حیوان را مناسب سن کودک نمی‌داند، و معتقدند که ممکن است در زندگی و آینده‌ی کودکان تاثیر منفی بگذارد، لذا مسلم است تماشای صحنه‌ی واقعی اعدام و جان‌دادن و التماس بزهکار، چه تاثیر غیر قابل جبرانی بر کودکان وارد می‌شود چه بسا سبب عادی‌شدن خشونت‌گرایی در میان عموم جامعه ‌شود. همان‌گونه که تجربه‌ی چند دهه‌ی گذشته نشان داده است که اجرای مجازات اعدام در ملاعام بارها تکرار شده، اما در کاهش جنایت تاثیرگذار نبوده است.

 

بررسی مجازات اعدام در ملاعام بر اساس یافته‌های آماری و مطالعات تطبیقی

مطالعات متعدد بین‌المللی بر نبود رابطه‌ی مستقیم میان اعدام علنی و کاهش جرایم تاکید دارند. گزارش دفتر مقابله با مواد مخدر و جرم سازمان ملل متحد نشان داده است که هیچ شواهد آماری مبنی بر بازدارندگی بلندمدت اعدام وجود ندارد. تحقیقات تطبیقی در کشورهایی نظیر ایران و عربستان سعودی که هنوز به اجرای علنی اعدام متوسل می‌شوند، نشان داده است که نرخ قتل و جرایم خشن پس از چنین مجازات‌هایی کاهش پایدار نداشته است. در مقابل، تجربه‌ی کشورهایی که از دهه‌های پیش مجازات اعدام را لغو کرده‌اند، نشان می‌دهد که کاهش چشمگیری در نرخ قتل و جرایم سازمان‌یافته حاصل شده است، این امر بیانگر کارآمدی سیاست‌های پیشگیرانه، آموزشی و بازپرورانه در مقایسه با مجازات‌های شدید و علنی است.

 

موخره

اعدام در ملاعام، عملی خشونت‌بار و تحقیرآمیز است که علاوه بر فرد اعدام شده، عموم مردم را درگیر می‌کند. در قوانین ایران، چنین مجازاتی به‌طور صریح پیش‌بینی نشده و بیش‌تر به تشخیص قاضی و شرایط پرونده بستگی دارد. با این حال، ارجاع به مواد قانونی برای توجیه این اقدام مبهم و محل مناقشه است.

مطالعات علمی، روان‌شناختی و آماری نشان می‌دهند که اعدام علنی هیچ نقش موثری در کاهش جرم ندارد و حتی به بازتولید خشونت و آسیب‌های روانی و اجتماعی منجر می‌شود. پیشگیری واقعی از بزهکاری تنها از مسیر فرهنگ‌سازی، آموزش و اقدامات اجتماعی ممکن است، نه از طریق ایجاد رعب و وحشت.

‎رسانه‌ها، به‌ویژه صداوسیما و نهادهای متولی فرهنگ‌سازی کشور باید پیشگیری را در اولویت کار قرار دهند، چرا که همواره پیشگیری ساده‌تر از درمان است. متاسفانه باتوجه به این‌که ده‌ها نهاد پیشگیری‌کننده با بودجه‌های بسیار در کشور وجود دارد، اما نتایج کار آن‌ها به هیچ عنوان راضی‌کننده نبوده است. اعدام در ملاعام، نه تنها عاملی بازدارنده در پیدایش بزه اجتماعی نیست، بلکه باعث ترویج خشونت می‌شود، پس شایسته است یا در وضع قوانین جدید، از اساس چنین امری از اعتبار قانونی ساقط شود و یا دست‌کم، قضات در احکام صادره، چنین شیوه‌ای را انتخاب نکنند.

از مرگ‌اَرزان تا داربست های معاصر ۰۰۰

 اعدام در ملاعام، پدیده‌ای که در آن، واپسین لحظات حیات یک انسان به تماشای عمومی گذاشته می‌شود، فراتر از یک مجازات صرف و به تعبیر مارسل موس یک «امر اجتماعی تام» محسوب می‌شود که تمامی ابعاد زندگی یک جامعه (حقوقی، سیاسی، دینی، اقتصادی، اخلاقی و فرهنگی) را در بر می‌گیرد. در حالی که روند جهانی در دوران مدرن به‌سمت حذف تدریجی مجازات اعدام از عرصه‌ی عمومی حرکت کرده است، تداوم و برجستگی این امر در ایران معاصر، آن‌را به موضوعی مهم برای تحلیل اجتماعی و تاریخی بدل می‌کند. این نوشتار می‌کوشد به این پرسش‌ها پاسخ دهد: کارکرد و مبانی مشروعیت‌بخش اعدام در ملاعام در ایران از دوره‌ی باستان تا امروز چه تحولاتی را از سر گذرانده است؟ ریشه‌های تاریخی این نمایش عمومی، به‌ویژه در مفهوم باستانی «مرگ‌اَرزان»، چیست و چگونه در دوره‌های بعد تداوم یافته است؟ و سرانجام، این پدیده از منظر نظریه‌های انتقادی قدرت و سیاست، به‌طور خاص با اتکا به چارچوب نظری میشل فوکو و هانا آرنت، چه پیامدهای اجتماعی و سیاسی برای جامعه ایران در بر دارد؟

 

مفهوم «مرگ‌اَرزان» و مشروعیت‌بخشی به اعدام در ایران باستان

در ایران باستان، مجازات اعدام، با مفاهیم قدرت سیاسی و نظم کیهانی گره خورده بود. در دوره‌ی هخامنشی، اعدام ابزاری برای نمایش قدرت مطلق شاه و حفظ یک‌پارچگی شاهنشاهی بود. کتیبه‌ی بیستون، که در آن داریوش بزرگ به تفصیل مجازات‌های هولناک شورشیان (بریدن گوش، بینی و زبان، به میخ کشیدن و به صلیب کشیدن) را شرح می‌دهد، سندی گویا از کارکرد ارعاب‌آور و عبرت‌آموز اعدام‌های علنی است. (۱) مورخان یونانی نیز مانند هرودوت به مجازات‌های خشن و نمایشی مانند زنده به گور کردن اشاره کرده‌اند. (۲) در این دوره، مشروعیت مجازات، از اراده‌ی پادشاه، که نماینده‌ی نظم بر روی زمین بود، نشات می‌گرفت. با گذار به دوره‌ی ساسانی، این کارکرد سیاسی با یک چارچوب دینی پیچیده تلفیق شد. در حقوق ساسانی که پیوندی عمیق با آموزه‌های دین زرتشتی داشت، مفهوم «مرگ‌اَرزان»، به‌معنای «سزاوار مرگ» ظهور کرد. این مفهوم برای گناهان کبیره‌ای به‌کار می‌رفت که نظم مقدس جامعه را تهدید می‌کردند. این گناهان به دو دسته‌ی اصلی تقسیم می‌شدند: گناهان خصمانه (جرایمی که مستقیماً به دیگران آسیب می‌رساندند) و گناهان روانی (جرایمی که به ساحت معنوی فرد و جامعه لطمه می‌زدند، مانند ارتداد، جادوگری و لواط). (۳) هدف از این مجازات‌ها، نه فقط تنبیه فرد، بلکه «پاکسازی» جامعه از لوث گناه و بازگرداندن نظم کیهانی بود. منابعی چون مادیگان هزار دادستان، دینکرد و روایات پهلوی، مبانی حقوقی و دینی این مجازات‌ها را تبیین کرده‌اند. (۴) اعدام نمایشی مانی، بنیان‌گذار آیین مانویت، که پوست او کنده، با کاه انباشته و بر دروازه‌ی شهر آویخته شد، نمونه‌ای برجسته از یک اعدام سیاسی-دینی در این دوره است که هدف آن ریشه‌کن کردن یک بدعت دینی و نمایش اقتدار توامان شاه و روحانیان بود. (۵) تحلیل این دوره نشان می‌دهد که نمایش عمومی مجازات، با اهداف عبرت‌آموزی، ارعاب و تثبیت قدرت (سیاسی و دینی)، ریشه‌هایی عمیق در تاریخ ایران دارد و مشروعیت آن بر پایه‌ای دوگانه (اراده‌ی پادشاه و فرامین دینی) استوار بوده است.

 

کارکرد سیاسی اعدام در ادوار اسلامی

با ورود اسلام، چارچوب حقوقی مجازات‌ها تغییر کرد و اعدام، ذیل مفاهیم فقهی مانند قصاص، حدود و تعزیرات تعریف شد. با این حال، کارکرد سیاسی و نمایشی اعدام تداوم یافت و قدرت سیاسی همواره نقش تعیین‌کننده‌ای در اجرای آن ایفا کرد. اعدام حسنک وزیر، به دستور مسعود غزنوی به اتهام قرمطی بودن و به دار آویختن او در ملاعام، نمایشی آشکار از قدرت برای ارعاب نخبگان سیاسی بود. اندرزنامه‌های سیاسی مانند سیاست‌نامه خواجه نظام‌الملک نیز بر لزوم «هیبت» و «سیاست» (به معنای کاربرد قهر و خشونت) پادشاه برای حفظ نظم تاکید می‌کردند. اعدام علنی چهره‌های عرفانی برجسته مانند منصور حلاج و عین‌القضات همدانی به اتهام «کفرگویی»، نمونه‌ای کلاسیک از کارکرد قدرت سیاسی و نهاد دینی رسمی برای حذف صداهایی بود که می‌توانستند نظم مستقر را به چالش بکشند. در دوره‌ی صفویه، با رسمی شدن تشیع، اعدام به ابزاری برای سرکوب مخالفان مذهبی بدل شد، سفرنامه‌های اروپاییان، تصویری هولناک از خشونت نمایشی در این دوره ارائه می‌دهند. (۶) دوره‌ی قاجار نیز شاهد تداوم این سنت در میادین اصلی شهر بود. (۷) در دوره‌ی پهلوی، با تلاش برای مدرن کردن نظام قضایی، اعدام‌های علنی کاهش یافت و اجرای حکم عمدتاً به فضای بسته‌ی زندان‌ها منتقل شد. با این حال، اعدام به‌عنوان ابزاری برای حذف مخالفان سیاسی هم‌چنان به‌کار گرفته می‌شد. این سیر تاریخی، نشانگر تغییر و تحول در مبنای «مشروعیت» اعدام (از فرمان شاه/ گناه دینی به حکم شرع/ سیاست حاکم) اما تداوم کارکرد سیاسی برای حذف مخالفان و استفاده ابزاری از نمایش عمومی برای ارعاب و تثبیت اقتدار است.

 

استقرار جمهوری اسلامی و مرحله‌ی جدیدی در اعدام

تاریخ مجازات در ایران با استقرار جمهوری اسلامی وارد مرحله‌ای نوین و پیچیده‌تر شد. این دوره، نه صرفاً بازگشت به سنت‌های پیشین، بلکه یک «بازسازی استراتژیک» از نمایش عمومی قدرت است. برای فهم این پیچیدگی، نظریه‌ی میشل فوکو راهگشا است. فوکو در کتاب مراقبت و تنبیه، گذار مدرنیته از «تئاتر داربست» (نمایش قدرت بر بدن) به یک نظام انضباطی پنهان و کارآمد با محوریت زندان را توصیف می‌کند. (۸) نظام قضایی و کیفری جمهوری اسلامی در یک وضعیت دوگانه و متناقض به‌سر می‌برد: از یک سو، با برخورداری از یک بوروکراسی عریض و طویل قضایی و اجرای اکثریت اعدام‌ها در خفا، ظاهراً از منطق مدرن برای پنهان‌سازی مجازات پیروی می‌کند. اما از سوی دیگر، به شکل کاملاً آگاهانه و گزینشی، اعدام علنی را به صحنه عمومی بازمی‌گرداند. این بازگشت، یک واپس‌گرایی صرف نیست، بلکه یک «استراتژی قدرت مدرن» است که از ابزار پیشامدرن برای اهداف کاملاً معاصر بهره می‌برد:

– نمایش اقتدار در بحران: تشدید اعدام‌های علنی پس از اعتراضات سراسری، کارکردی رسانه‌ای برای نمایش قدرت و کنترل دارد.

– کنترل نمادین فضای عمومی: اعدام در میدان شهر، بازپس‌گیری فضایی است که ممکن است به عرصه‌ی نافرمانی بدل شده باشد.

– ارعاب جامعه: هدف اصلی، عبرت‌آموزی و بازتولید هراسی جمعی است که میل به کنش اعتراضی را سرکوب و بی‌عملی را جایگزین کنش‌های اعتراضی می‌کند.

بنابراین، از منظر فوکویی، اعدام علنی در ایران معاصر، نه نفی مدرنیته کیفری، بلکه هم‌زیستی رندانه‌ی دو منطق قدرت است: قدرت انضباطی (درون زندان) و قدرت حاکمیتی (در ملاعام) که هر دو در خدمت بازتولید خشونت عریان برای نظم سیاسی موجود قرار دارند.

 

پیامدهای سیاسی-اجتماعی اعدام از دیدگاه آرنت

هانا آرنت میان «قدرت» و «خشونت» تمایز قائل می‌شود. از دیدگاه او، هر عملی که فضای عمومی را تخریب کند، یک کنش ضد سیاسی است. (۹) اعدام علنی، تجسم اعلای این کنش ضد سیاسی به شمار می‌رود، زیرا فضای عمومی شهر را که باید عرصه‌ی گفت‌وگو باشد، به صحنه‌ی نمایش خشونت عریان حاکمیتی تبدیل کرده و شهروندان را از «کنشگر سیاسی» به «تماشاگر منفعل» تنزل می‌دهد. مفهوم کلیدی دیگر آرنت، «ابتذال شر» است که به عادی‌سازی اعمال خشونت‌بار و شرورانه از طریق «فقدان تفکر» و اطاعت کورکورانه اشاره دارد. (۱۰) اعدام علنی، به‌ویژه در تکرار آن، به شکل خطرناکی در عادی‌سازی خشونت و ترویج این ابتذال شر، نقش ایفا می‌کند. زمانی‌که تماشای جان‌دادن یک انسان به امری روزمره بدل می‌شود، جامعه در حال از دست دادن حساسیت اخلاقی خود و پذیرش شر، به‌عنوان امری پیش‌پا افتاده است. این فقدان تفکر، همان چیزی است که به «شر» اجازه می‌دهد تا در ساختارهای اجتماعی ریشه بدواند.

 

خشونت حاکمیتی در ایران پس از انقلاب ۱۳۵۷

دسترسی به آمار دقیق اعدام در ایران به‌دلیل عدم شفافیت عامدانه و سیاست پنهان‌کاری نظام قضایی جمهوری اسلامی، امری ناممکن است. آمارهای گردآوری شده توسط سازمان‌های حقوق بشری مانند عفو بین‌الملل و مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، که با راستی‌آزمایی منابع متعدد و گزارش‌های شهروندی تهیه می‌شوند، صرفاً نمایانگر «حداقل» تعداد اعدام‌ها هستند؛ آمار واقعی، به‌ویژه در موارد غیرعلنی، به مراتب بیش‌تر تخمین زده می‌شود. با این وجود، این آمارها روندهای معناداری را نشان می‌دهند، به‌ویژه در تفکیک میان اعدام‌های پنهانی (درون زندان) و اعدام‌های علنی (در ملاعام).

– دهه‌ی ۶۰ و کشتار سال ۱۳۶۷: این دهه، خونین‌ترین دوره در تاریخ جمهوری اسلامی است. اعدام مخالفان سیاسی در سال‌های نخستین پس از انقلاب آغاز شد و با کشتار تابستان ۱۳۶۷ به اوج خود رسید. در کشتار فاجعه‌بار منتقدان و مخالفان در سال ۱۳۶۷، هزاران زندانی سیاسی به‌صورت دسته‌جمعی و مخفیانه اعدام و در گورهای بی‌نام دفن شدند. اگرچه این اعدام‌ها علنی نبودند، اما خبر آن به‌سرعت در جامعه منتشر شد و کارکرد ارعابی عظیمی داشت. سازمان‌های حقوق بشری تعداد قربانیان این قتل‌عام را بین هزاران تا چند ده هزار نفر تخمین می‌زنند. اعدام‌های این دهه عمدتاً غیرعلنی و با هدف حذف فیزیکی سازمان‌یافته‌ی اپوزیسیون صورت گرفت.

– دهه‌های ۷۰ و ۸۰ (اوج‌گیری اعدام‌های علنی): پس از یک دوره کاهش نسبی، با روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد و پس از اعتراضات به نتایج انتخابات ۱۳۸۸، استفاده از اعدام علنی به‌عنوان ابزاری برای ارعاب عمومی شدت گرفت. در این دوره، اتهامات مرتبط با مواد مخدر و «اراذل و اوباش» به پوششی برای اجرای گسترده‌ی اعدام‌ها، به‌ویژه در میادین شهرها، بدل شد. برای مثال، سازمان عفو بین‌الملل ثبت کرد که ایران در سال ۲۰۱۵ به تنهایی حداقل ۹۷۷ نفر را اعدام کرد که تعدادی از این اعدام‌ها به‌صورت علنی انجام شد. (۱۱) هدف از این نمایش عمومی، ایجاد وحشت و نمایش اقتدار خدشه‌ناپذیر حکومت در واکنش به ناآرامی‌های اجتماعی بود.

– دهه‌ی ۹۰ و جنبش‌های اعتراضی: با وجود فشارهای بین‌المللی، اعدام هم‌چنان به‌عنوان یک ابزار سرکوب، به‌ویژه علیه بازداشت‌شدگان اعتراضات، به‌کار رفت. پس از اعتراضات دی ۱۳۹۶ و به‌خصوص آبان ۱۳۹۸، شماری از معترضان بازداشت شده پس از محاکمات غیر شفاف و ناعادلانه، به اعدام محکوم و به‌سرعت حکم‌شان اجرا شد. اعدام نوید افکاری، کشتی‌گیر معترض، نمونه‌ای برجسته از این روند بود که با وجود غیرعلنی بودن اجرای حکم، بازتاب رسانه‌ای گسترده‌ای داشت و هدف آن ارعاب جامعه و معترضان بود. در این دوره، اگرچه تعداد اعدام‌های علنی کاهش یافت، اما استفاده از «اعدام سیاسی» با پوشش رسانه‌ای گسترده، جایگزین آن شد.

– سال ۱۴۰۱ و جنبش «زن، زندگی، آزادی»: پس از جان باختن مهسا امینی و آغاز خیزش سراسری، حکومت برای مهار اعتراضات، به شکلی کاملاً آشکار به استراتژی اعدام علنی بازگشت. اعدام علنی مجیدرضا رهنورد در مشهد، بازسازی تمام‌عیار «تئاتر داربست» فوکویی بود. هدف از این اقدام، که با سرعت بی‌سابقه‌ای از بازداشت تا اجرا صورت گرفت، ارسال پیامی روشن و بی‌واسطه از خشونت عریان به معترضان بود. در واقع حکومت پس از سال‌ها یک اعدام سیاسی را در ملاعام اجرا می‌کرد. همزمان، اعدام‌های دیگری مانند محسن شکاری به اتهام «محاربه» در تهران (به‌صورت غیرعلنی اما با پوشش رسانه‌ای سنگین) نیز در همین راستا انجام شد. بر اساس گزارش سالانه‌ی هرانا، در سال ۲۰۲۳ میلادی (که بخش عمده‌ی آن متاثر از این جنبش بود)، دست‌کم ۷۴۶ شهروند اعدام شدند که ۶ مورد آن علنی بوده و بیش از ۳.۶ درصد آن نیز با اتهامات «سیاسی-امنیتی یا عقیدتی» صورت گرفته است. (۱۲) این آمار نشان می‌دهد که اگرچه حجم اعدام‌های علنی در مقایسه با کل اعدام‌ها کم است، اما تاثیر روانی و کارکرد سیاسی آن به مراتب بیش‌تر است و حکومت در مواقع بحران، آگاهانه به این ابزار متوسل می‌شود.

 

موخره

در نگاهی کلی می‌توان گفت که اعدام علنی در ایران، فراتر از یک مجازات، یک آیین سیاسی است که در آن بدن فرد محکوم به عرصه‌ی نبرد نمادین میان حاکمیت و جامعه بدل می‌شود. این نوشتار با تبارشناسی این پدیده از مفهوم باستانی «مرگ‌اَرزان» تا بازتولید استراتژیک آن در دوران معاصر، نشان داد که «تئاتر داربست» همواره ابزاری برای بازنمایی قدرت مطلق و مرعوب‌سازی معترضان بوده است. اما در دوران جمهوری اسلامی، به‌ویژه در واکنش به خیزش‌های اعتراضی، این آیین، کارکردی دوگانه و پیچیده‌تر یافته است. از یک سو، در لحظات بحران که بدن‌های معترضان در خیابان به مثابه «کنش سیاسی» ظهور می‌کردند و نظم موجود را به چالش می‌کشیدند، حاکمیت نیز با به صحنه آوردن بدن محکوم بر بالای دار، دست به یک «ضد کنش» می‌زد. این نمایش، تلاشی اهریمنی برای بازپس‌گیری انحصار خشونت و بازنویسی معنای «بدن» در فضای عمومی است: بدن کنشگر معترض باید به بدن بی‌جان عبرت‌آموز تبدیل شود. این تقابل دقیقاً همان تراژدی سیاست معاصر ایران با دست‌های خون‌آلود جمهوری اسلامی است. از سوی دیگر، همان‌طور که تحلیل فوکویی نشان داد، این بازگشت به نمایش پیشامدرن، خود نشانه‌ای از یک بحران در کارآمدی قدرت انضباطی مدرن (زندان، مراقبت) است. زمانی که سازوکارهای پنهان کنترل دیگر برای تولید اطاعت کافی نیستند، حاکمیت مجبور می‌شود نقاب خود را کنار زده و چهره‌ی کریه خود را در قالب خشونت نمایشی به نمایش بگذارد. اما این نمایش، یک شمشیر دولبه است. در جهانی که اطلاعات و تصاویر با سرعتی بی‌سابقه تکثیر می‌شوند، داربست نه تنها هراس، که خشم و انزجار نیز تولید می‌کند. بدن آویخته از جرثقیل، که قرار بود نماد قدرت مطلق باشد، به نماد شکنندگی و فقدان مشروعیت قدرت تبدیل می‌شود و چرخه‌ی مقاومت را در شکلی دیگر بازتولید می‌کند. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که اعدام علنی معترضان در ایران، در نهایت به یک گسست در نظم نمادین تبدیل شده است. با این‌که اعدام علنی، با عادی‌سازی خشونت و ترویج «ابتذال شر»، به پایه‌های اخلاقی جامعه آسیب می‌زند و شهروندان را به تماشاگران منفعل مرگ تقلیل می‌دهد، اما همزمان، با افشای ماهیت خشونت‌بار قدرت، ناخواسته بذر مقاومت‌های آتی را می‌کارد. مبارزه برای پایان‌دادن به این نمایش هولناک، نه فقط دفاع از حق حیات، بلکه تلاشی بنیادین برای ترمیم این گسست، بازپس‌گیری بدن به‌عنوان عرصه‌ی زندگی و ساختن جامعه‌ای است که در آن قدرت از «اراده‌ی جمعی» برمی‌خیزد، نه از وحشت اقلیتی که پول، زور و سلاح را در دست دارند. این مبارزه، در ذات خود، مبارزه برای گذار از تماشای مرگ به تجربه‌ی زندگی در یک فضای عمومی آزاد و انسانی است که مردم ایران، دیر یا زود، به آن دست خواهند یافت.

۱۴۰۴ شهریور ۲۷, پنجشنبه

پاداش ۱۵ میلیون دلاری برای مختل‌سازی شبکه دورزدن تحریم‌های نفتی ایران

 وزارت خارجه آمریکا در قالب برنامه پاداش برای عدالت برای اطلاعاتی که منجر به اختلال درشبکه دورزدن تحریم‌های نفتی ایران و سازوکارهای مالی سپاه پاسداران شود، تا ۱۵ میلیون دلار پاداش تعیین کرده است.وزارت خارجه آمریکا در قالب برنامه “پاداش برای عدالت” اعلام کرد برای اطلاعاتی که به اخلال در سازوکارهای مالی سپاه پاسداران، از جمله نیروی قدس ، یا شبکه منتسب به “وانگ شائویون” منتهی شود، تا ۱۵ میلیون دلار پاداش پرداخت می‌کند.

بر اساس اطلاعیه‌های رسمی، جایزه شامل دو دسته اطلاعات است، نخست هر سرنخی که سازوکارهای مالی سپاه و نیروی قدس را مختل کند، دوم اطلاعاتی که به اخلال در فعالیت‌های مالی غیرقانونی وانگ شائویون بینجامد. به گفته مقام‌های آمریکایی، وانگ و همکارانش با اتکا به شرکت‌های صوری در چین، عمان، ترکیه، نفت تحریمی ایران را به پالایشگاه‌های دولتی چین فروخته و عواید را به نفع نیروی قدس سامان‌دهی کرده‌اند. اف‌بی‌آی می‌گوید این شبکه با استفاده غیرقانونی از سیستم مالی ایالات متحده، بیش از ۱۰۰ میلیون دلار تراکنش را پیش برده است.

الگوی دورزدن تحریم‌ها چگونه بود؟

روایت رسمی،طرحی شبکه‌ای و برون‌مرزی را توصیف می‌کند، انتقال کشتی به کشتی برای پنهان‌سازی منشأ ایرانی محموله‌ها، صدور اسناد جعلی یا گمراه‌کننده درباره مقصد و مالکیت، و هدایت پرداخت‌ها از مسیر بانک‌های آمریکایی.

اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه‌ وله

در این میان نقش “محمود رشید عمور الحبسی”، شهروند عمانی، برجسته شده است، او در ژوئن ۲۰۲۰ با دریافت ۱۶٫۵ میلیون دلار وام از مؤسسات مالی آمریکایی، نفتکش (M/T Pride of Oman) را خرید و از ژوئیه همان سال انتقال محموله‌های نفت ایرانبه کشتی‌های ثالث برای ارسال به خریداران چینی را آغاز کرد. مقام‌های آمریکایی می‌گویند برخی اشخاص و نهادهای ترک، عمانی، آمریکایی نیز این فرایند را تسهیل کرده‌اند.

وضعیت قضایی و اتهامات

در ۲۵ ژانویه ۲۰۲۴، دادگاه فدرال واشینگتن دی‌سی برای وانگ قرار بازداشت صادر کرد. اتهامات عبارت است از نقض قانون اختیارات اضطراری اقتصادی بین‌المللی (IEEPA)، نقض مقررات معاملات و تحریم‌های ایران (ITSR)، تبانی برای پول‌شویی، پول‌شویی ابزارهای مالی. برای الحبسی نیز در همان بازه زمانی قرار بازداشت صادر شده است.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

به گفته اف‌بی‌آی، وانگ برای هماهنگی خریدها با مقام‌های ارشد سپاه در تماس بوده و میلیون‌ها دلار تراکنش مرتبط با این پرونده توسط بانک‌های آمریکایی پردازش شده است. یادآوری حقوقی، تمامی افراد نام‌برده تا صدور حکم قطعی در معرض اتهام‌اند.

چرا اکنون مهم است؟

به ارزیابی واشنگتن، چین خریدار اصلی نفت ایران است و بخش عمده محموله‌های ایران راهی این کشور می‌شود، از این رو مسدودسازی مسیرهای دورزدن، به‌ویژه در ارتباط با پالایشگاه‌های دولتی چین، از محورهای کلیدی فشار تحریمی است. وزارت خارجه آمریکا از دارندگان اطلاعات درباره وانگ شائویون، محمود رشید عمور الحبسی، همکاران آن‌ها و شبکه مالی مرتبط خواسته از کانال‌های معرفی‌شده تماس بگیرند تا در چارچوب برنامه “پاداش برای عدالت” بررسی شود.


حکم اعدام یک زندانی در زندان همدان اجرا شد

سحرگاه امروز دوشنبه ۱۷ شهریورماه، حکم یک زندانی که پیشتر از بابت اتهامات مرتبط به جرائم مواد مخدر به اعدام محکوم شده بود، در زندان همدان اجرا شد.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، یک زندانی در زندان همدان اعدام شد.

این زندانی سحرگاه امروز دوشنبه ۱۷ شهریورماه به چوبه دار آویخته شد. هویت وی، احمد شاملو توسط هرانا احراز شده است.

بر اساس اطلاعات دریافتی هرانا؛ آقای شاملو پیشتر از بابت اتهامات مرتبط با جرائم مواد مخدر بازداشت و سپس توسط دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شده بود.

تا لحظه تنظیم این گزارش، اعدام این زندانی توسط مسئولین زندان و نهادهای متولی اعلام نشده است.

بر اساس آماربرداری سالانه مرکز آمار، نشر و آثار مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، در سال ۲۰۲۴ بیش از ۵۲ درصد از اعدام‌شدگان از بابت اتهام جرائم مرتبط با مواد مخدر به اعدام محکوم شده بودند. طی ده سال گذشته، محکومان به اتهام قاچاق مواد مخدر همواره حدود ۴۰ درصد از مجموع اعدام‌ها را تشکیل داده‌اند. این آمارها نشان‌دهنده عدم پیشرفت در کاهش تعداد اعدام‌های مرتبط با مواد مخدر در این مدت است

ملی‌گرایی فرهنگی و حافظه‌ی جمعی در ایران

  حافظه‌ی جمعی در جوامعی که با بحران‌های سیاسی و ساختارهای سرکوبگر مواجه‌اند، صرفاً به‌منزله‌ی بازخوانی گذشته عمل نمی‌کند، بلکه به عرصه‌ای ب...